#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_64

پویان: اخه مامانت گفت

مهتاب: خواهرم بوده خودکشی کرد میدونم الان تو ذهنت فکر میکنی خانوادگی اینجوری

پویان : من هیچ فکری نکردم مهتاب متاسفم واسه خواهرت، توچی میخواستی بگی

مهتاب: هیچی ولش کن دیگه ساعت سِه بریم الان مامان بیدار میشه فکر میکنه رفتیم

پویان: مهتاب امروز باهاشون خوش رفتاری کن بخاطره من خواهش میکنم اونا به محبت تو احتیاج دارن

مهتاب: تلاشم و میکنم پویان

بعده خوردن بستنی سواره ماشین شدیم و دوباره به سمت خونه برگشتیم پویان ماشینو پارک کرد بعده باز کردن در دستمو گرفت و کمکم کرد از ماشین پیاده بشم درو اروم با کیلید باز کردیم و وارده خونه شدیم و اروم اروم به سمت اتاق رفتیم اونقدر خوابم میومد که بعده عوض کردن لباسم سریع بیهوش شدم

_یعنی حتما باید الان برید

پویان: مادر جان دوباره میایم الان من خیلی وقته نرفتم بیمارستان مطبم که درشو بستن داره خاک میخوره موقع زایمان مهتاب شما بیاید پیش ما

مامان یه اه کشیدو گفت: ایشالله بعد خدافظی با مامان اینا سواره ماشین شدیم و به سمت تهران حرکت کردیم

_____________

_مهتاب خانم پاشو دیگه

_بزار بخوابممم

_وای خدا نکنه گیس گلابتون منم مثل مامانش تنبل بشه مهیییی

با بی حالی از ماشین بیرون اومدم و خودمو تو پارکینگ خونمون دیدم انگار هوشیار شدم چشمامو با دستام مالیدم و گفتم واااااا کی خمیازه رسیدیمم


romangram.com | @romangram_com