#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_61
بهار: مهتااااااااااااب گمشو برو بکپ خاک توسره پروت کننن
با خنده از جام بلندشدم
و کمی هم پیش بزرگ ترا نشستم عموها و دایی هام عاشق پویان شده بودن دیگه کم کم همه رفتن و خونه خالی شد بدون حتی یه کلمه حرف زدن با مامان یا بابا گفتم : پویان بریم دیگه الان راه بیفتیم فردا ظهر تهرانیم
مامان: مهتاب تا کی میخوای به این قهر ادامه بدی هااان بس کن دختر
مهتاب: شما بس کنید من نمیخوام باشما رفت و امد داشته باشم و دخترم شمارو ببینه
پویان: مهتتتتتاااااااااااااابببببب
مامان: اره حق داری بهت بد کردیم ولی
مهتاب: پی دیگه ولی نداره اقای رمضانی چرا شما ساکتید روتون نمیشه حرف بزنید نه اصلا چی میخواید بگید واقعا چیزیم واسه گفتن دارید
بابا: نداریم مهتاب نداریم پویان پسرم امشب و تو اتاق مهتاب بمونید خطر داره الان راه بیفتید
بابا هنوزم مغرور بود رفت تو اتاق و درو بست
مامان: نزار از دست بدم تورو ستارم رفت مهتابم نره
____________________
_پویان تو چرا باهام قهر کردی اخه
_.....
_پویااان ببخشید دیگه قهر نکن بیا بخواب کمرت رو زمین درد میگیره
romangram.com | @romangram_com