#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_56

پویان منو جلوی دره ویلا ول کردو دوباره به سمت ساحل برگشت

لعنت به تو محمد

لعنت به تو یادت به تو خاطره هات

دره ویلا رو باز کردم و رفتم تو رفتم توی اتاق و خودم و روی تخت پرت کردم و پاهامو توی شکمم جمع کردم یعنی محمد چجوری تونسته بیاد و همچین ویلایی اجاره کنه یعنی اونقدر تواین چهار ماه پولدارشده

دستم و روی شکمم گذاشتم اشکام دوباره برگشته بود مثل اینکه اشکام خیلی از محمد باوفاترن

_دخترم قراره نازگله بابات بشی و نفس مامانی منو بابا نمیزاریم اتفاقی واست بیوفته اشکامو پاک کردمو ادامه دادم: هرکی تو بچگی بخواد باهات دوست شه عاشقت نیست دخملم میخواد ازت سواستفاده کنه مثل مامانت که ازش سواستفاده شد مثل من گه محمد مثل یه دستمال کاغذی باهام رفتار کرد حواست باشه مامان نزار حکم مهره بازی رو واسه دوست پسرت داشته باشی

اونقدر با دخترم حرف زدم و گریه کردم تا خالی شدم به دخترم قول دادم که فراموش کنم یه زمانی دستمال محمد بودم قولی که دادم از ته دلم بود مثل قولی که به باباش دادم بود با این تفاوت که اینو خودم با اعماق وجودم میخواستم نمیخواستم ذهنم و با فکر کردم به رابطم با محمد الوده کنم از از دخترم خجالت میکشیدنم حتی از پویانم خجالت میکشیدم رفتم به روزی که واسه اولین بار پویانو دیدم نمیدونم چرا ذهنم تواین چند وقت به گذشته ها سفر میکنه

مهتاب: وای هستی و واست تعریف کردم

بهار: دختر خواهره محمد و میگی چهارسالشه

مهتاب: اره همون ،دوهفته پیش با محمد اومدن دنبالم پیچوندم باهاشون رفتم بیرون محمد از ماشین پیاده شد بستنی بخده از پشت اویزونم شده میگه مهتاب جون یه چیزی بگم نمیری به محمد و مامانم بگی گفتم نه بگو خاله جان برگشته میگه من بزرگ بشم مثل تو میشم ارایش میکنم منم عین اسگلا گفتم باشه بزرگ بشی خودم میام ارایشت میکنم خاله جون یه ذره نگام کرد گفت بیرونم میرم

جلوی خندم و گرفتم و ادامه دادم: نه خاله دختر که بیرون نمیره تو داداشه بزرگ داری اخه

خانم واسم یه چشم غره رفت گفت : تو چجوری باباتو میپیچونی منم داداشو میپیچونم

بخدا این دهه نودیا داییناسورن دختره پرو پرو تو چشمام نگا میکنه میگه داداشو میپیچونم

بهار:وااییییی خدا بخوورمش

مهتاب: دیگه پاشو بریم من یه زنگ به محمد بزنم بریم


romangram.com | @romangram_com