#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_51

جواهر: شوخیه خیلی بی مزه ایی بود

سولماز: فکرشم احمقانست داری شوخی میکنی پویان اخه تو مگه

جواهر چشماش پراز اشک شدو گفت: چقدرم عجله داشتی مهتاب جاپاتو محکم کردی با تولت

فکه پویان منقبض شد و گفت دهنتو میبندی یاپاشم بیام ببندمش

سولماز:جواهر عزیزم خودتو کنترل کن

جواهر: ای بابا توله تیکه کلامم مگه یادتون نیست به عشقمم میگفتم توله قدمش مبارک باشه

پویان: اره دیگه دمخورت باسگا بوده توله افتاده رو زبونت

شیرین: اقاپویان جواهرجان بس کنید دیگه بیاید بازی کنیم حالا که نارگلتون غیرتیه

امین: اره برو اون بطری رو بیار طلا

پویان: میریم بخوابیم مهتابم خستس پاشو بریم مهتاب

دستشوگرفت شمتم ازپایین بهش نگا کردم اوووف عجب رشیدیه(یعنی قد بلند) دستم رو دیتش گذاشتم با یه اشاره بلندم کردو منو به سمته ویلا کشوند وااای خدا بکشتت جواهر عوضی بچم منگل نشه خوبه چشمام رو اون سیب زمینی های کوفتی موند

----------------------------------

بین دستای قدرتمنده پویان گیرکرده بودم دستشو دوره شکمم حلقه کرده بود و سرش روی شونه هام بود از صدای منظم نفس هاش فهمیدم خوابه نمیدونم چرا رفتم به شبه عروسی ذهنم به سمت اون شبه کذایی متمایل شد

----------------------

-مهتاااااااااااب بیاااااا بیرووون


romangram.com | @romangram_com