#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_5

پویان: اگه اقای رمضانی راضی باشن منو مهتاب بریمو تو حیاط کمی گفت و گو کنیم

تحمل نداشتم اسمم رو بدون پسوند صدا کنه بی طاقت گفتم::اقای رادمهر مهتاب نه ما هنوز محرم نشدیم پس ترجیح میدم خانوم رمضانی صدام کنید .....

فقط یک لحظه برق تحسین رو تو چشمای بابام دیدم اما چ ارزشی داره‍؟؟

باباخودشو جمع و جور کرد و گفت::البته البته مهتاب دخترم پاشو بروبا اقای دکترحرفاتو بزن

داشتم از جام بلند میشدم که مامان اروم طوری که کسی چیزی نفهمه گفت بخدا نمیبخشمت اگه بخوای بی ابرویی کنی جوابم به حرف مامان همون پوزخندم بود اروم از جام بلند شدم به سمت پویان رفتم و باهم دیگه از اون خونه بیرون اومدیم کمی که از دره امارتشون دور شدیم دست چپم رو توی دستش گرفت اومدم دستم رو از دستش بیرون بکشم که گفت: پس رگتم زدی نه اون پسره ی آس و پاس که تادیپلم زوری خودشو رسونده چی داره که من ندارم هااااا

با تعجب و چشمای گرد شده بهش نگاه کردم یه نگا بهم انداختو پورخند زد

متقابلا همین کارو کردم و گفتم:فکر نکنم به تو ارتباطی داشته باشه چون فقط اون آس و پاس میتونست منو خوشبخت کنه.....

پویان: دِ نه دیگه اشتباهت همین جاس اون حیف اون نمیتونه شلوارشو بکشه بالا بیاد تورو خوشبخت کنه ، فکره اون سربازفراری رو از سرت بیرون کن

چی میگفت سرباز فراری منظورش چی بود : فراری؟؟؟

پویان :هه عجب میگم فکرشو از سرت بیرون کن دوباره درموردش سوال میپرسه فشاره دستش روی مچم بیشتر شدو گفت: تو مال منی میفهمییی من تو متعلق به منیی فقط من حتی دوست ندارم بهش فکر کنی

مهتاب: اِ پس میدونی یکی دیگرو میخوام اگه میدونستیییی چراااا جلووو اومدییی هااان تو خودت دوست داری شبا تو با یکی صبح کنی که همش توفکره یکی دیگست میتونیییی

چشماش قرمز شده بودن و رگه پیشونیش بیرون اومده بود : دلم نمیخواد روت دست بلند کنم خوب فقط رومخم نرو رومخم نرووو بزار واست یه مرده ایده آل باشم اسم محمد بیاد رو زبونت باتو کاری ندارم خیالت راحت ولی اون پسررو بیچاره میکنم زنده زنده میندازمش جلووو سگاااا

مهتاب: بدبختی تا کی اون پسره مظلوم جلو بابا اینا چرا تو تنهایی به یه دیو تبدیل شد جدی بود اونقدر جدی بود که تمام بدنم به لرزه افتاد اما بازم کم نیاوردم و گفتم ::ولی از من توقع ی همسر ایده ال نداشته باش چون هرگز واست یه همسر ایده ال نمیشم

این کیه این دختری که نشسته زیره دسته آرایشگر نشسته اره این منم مهتاب مهتابی که فقط باعث بدبختیه باعث بدبختی باباش باعث بدبختی و بیچاره گیه عشقش اره این که جلویه ایینه نشسته منم وختری که جز بدبختی و گریه زاری نباید کاره دیگه ایی بکنه چرا نیومدی اخه محمد مگه نگفتم بیا باید بریم خوب شد عروس شدم اره خوب شد دیر کردی چرا نیومدی نکنه عشقت الکی بوده

آرایشگر: مثل ماه شدی بخدا خانم رادمهر از این عروسا سراغ داری واسه ماهم پیدا کن پسرم اینقدر ایراد میگیره تو انتخابه دختر که رو همه دخترا یه عیب میزاره ماشالله هزار الله و اکبر عروست مثل پنجه افتاب میمونه


romangram.com | @romangram_com