#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_49

پویان: اما من واست خریدم

مهتاب'بله اما دیره دیگه هلو نمیخوا صدف میخوام

پویان: خیلی خوب بیا بریم صدف جمع کنیم این یکی اسونه

مهتاب:باشه بریم

پویان:ااااا پس این هلوهارو کی بخوره؟؟

مهتاب:بده جواهر بخوره

پویان:جواهر خرکیه؟واسه دخملم خریدم

مهتاب:توهلو از کجا پیدا کردی؟؟

پویان: جز اسرار نمیشه گفت

مهتاب: فدای سرم نگو

باپویان رفتیم لبه ساحل پویان مشغول جمع کردن صدف ها شدومنم هلو میخوردم ده دقیقه بعد اکیپشون تکمیل شدپسرا آبتنی میکردن دخترا هم اون جلو آب بازی میکردن جواهرو سولمازم داشتن کرم میریختن میرفتن و از قصدخودشونو به پسرا میچسبوندن و فکر میکردن ما خریم نمیفهمیم پویا خیس اب اومد سمتم و گفت:ااا چرا نشستی پاشو دیگه

مهتاب:نه تو برو حال ندارم

کم کم هوا تاریک شدو پویان و امید(دوست صمیمی پویان) با بقیه پسرامشغول درست کردن آتیش شدن پریا رفت تو ویلا وقتی آتیش بزرگ شد پریا با یه عالمه سیب زمینی برگشت ساحل آب از دهنم راه افتاده بود چون بوی سیب زمینی ذغالیشون کله ساحلو برداشته بودپویان:پریا برو گیتار منو بیارامید امشب میخواد هنرنمایی کنه

پویان اومد نشست کنارم و دستشو روی شونه هام گذاشت خواسته یا ناخواسته یاده محمد و رویا افتادم فوری محمدو از فکرم بیرون کردم فاصلم با پویان رو کم تر کردم باید محمدوفراموش کنم پست ترین آدمی که تا به حال دیدم کسی که با خواهرم رویا بهم خ*ی*ا*ن*ت کردپویان باتعجب بهم نگاه کردولی کم کم لبخند رو ل*ب*ش نشست و امیدم حالا با گیتار پویان آهنگ میخوند صداش به خوبی پویان نبودولی خب بدم نبوددلم داشت واسه سیب زمینی هایی که تو آتیش جلزو ولز می کرد می رفت

جواهر:مهتاب جان نکنه میترسی پویان بیاد بغله من که اینجوری محکم گرفتیش از پویان فاصله گرفتم و بلند گفتم:ازتو بعید نیست جواهر جاااااان


romangram.com | @romangram_com