#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_44
_ممنون خوبم یه مقدار...
پریا پرید وسط حرفمو گفت : هی مامان کوچولو نباید به من بگی دارم عمه میشم اخه د اخه ناقلا چه زود دست بکار شدی خدایی دمت گرم سه ماهته یعنی ماه اول ازدواجتووووون
مامان مهسا: پرررررررریااااااااااا
با درکه حرفه پریا کم کم لبخند از روی ل*ب*م رفت و اشکام جاری شدن من، یعنی من داشتم مامان میشدم
مامان: خجالت نکش دخترم
با این حرف مامان مهسا لبخنده تلخ روی ل*ب*ا*م نشست نمیدونستم اشکه شوقه یا اشکه ناراحتی ولی هر چی بود رو این که من داشتم مامان بچه پویان میشدم هیچ تغیری ایجاد نمیکرد ولی یه چیزی و مطمن بودم که دیگه هرگز نمیخوام به محمد فکر کنم دیگه هرگز دلم نمیخواد اسم اون خ*ی*ا*ن*ت کارو روی زبونم بیارم
نیم ساعت بعد پویان با یه خرس صورتی بزرگ وارده اتاق شد
پریا: ای واااااای خداااا چقدر نازه
مامان مهسا: پریا ما بریم بیرون دخترم
پریا: باشو بریمم خوش بگذره
مامان مهسا: پررررریااااااا
مامان مهسا و پریا از اتاق خارج شدن موندیم منو پویان دستم از زیره پتو به سمته شکمم حرکت دادم یعنی یه لولبا اون تو...وای خدا
(پویان)
مامان اینا که رفتن منتظر بودم یه چیزی پرت شه تو سرم داد بزنه بگه سقط میکنم واسن زوده ولی برعکس انتظارم اشکاشو پاک کردو گفت: الاغ وحشی
پویان: الاغ
romangram.com | @romangram_com