#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_42
پویان با نارضایتی نشست منم از روی تخت بلند شدم و به سمته دستشویی پارک جنگلی که اومده بودیم رفتم
اخیییش تخلیه شدم از دستشویی بیرون اومدم و دوباره رفتم سمت پویان اینا پویان داشت ذغال میچرخوند
پریا: داداش کدوم تمباکو رو بریزم توش
پویان: دوسیب دیگه خنگه
مهتاب: بابا شما که نیم ساعت پیش کشیدید میدونید چقدر واسه سلامتیتون بده مامان شما بهشون یه چی بگید
مامان: وِل کن دخترم اینارو
مامان مهسا درحالی که سیب پوس میگرفت گفت: مشالله سفر بهت ساخته ها تپل شدی
دستامو روی گونه هام گزاشتم و گفتم من چااااغ شدم
مامان: چاغ نه تپل دخترم تپللللل
غروب بود که از پارک جنگلی بیرون رفتیم
صدای ضبط و پویان زیاد کرده بود و سقف ماشینم کنار زده بود و باد بهاری و ملایم توی صورتمون میخورد اخرای زمستون بود و دو هفته دیگه وارده ساله جدید میشدیم و چهار ماه از ازدواجمون میگذشت پویان با اهنگ زمزمه میکرد با تموم شدن اهنگ ساکت شد-افرین خوب خوندی
پویان: فقط همین خوب خوندم
واااا خوب چیکار کنم
پویان: به یه ب*و*سه کوچولو هم راضیم
مهتاب: خیلیم بیریخت خوندی
romangram.com | @romangram_com