#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_41

اقای رادمهر: واقعا خوش بحالته پویان

پویان درحالی که با اشتها غذاشو میخورد رو به باباش گفت: بابا داره خود شیرینی میکنه واگر نه من کله این سه ماهو کنسرو خوردم

همه شروع کردن به خندیدن پریا دیگه خوابیده بود رو میز از خجالت داشتم میمردم

_خانم رادمهر اخه جواهر جان بودن هر روز بیف ، میف واسه اقای دکتر درست میکردن دیگه وقتی واسه من نبود

.ای وای هنوز به من میگه خانم رادمهر بهم بگو مامان به سپهرم بگو بابا پویان بیف میف چیه

پویان خندیدو گفت: منظورش بیف استراگا

مهتاب: خوووب حالاا هموووون

پویان: حالا زود بخورید که بریم ساحل

پریا: اخخخخخ جووون

با تعجب به رفتارشون نگا میکروم خانوادگی یه تختشون کمه نه به اون که صبح بخاطره ساحل رفتن پریا قیامت کردن نه به اون که حالا میگن پاشو بریم ساحل جلل خالق از دسته این خرپولا

مهتاب:میشه برم دستشویی

پویان: باشه بریم پاشو

مهتاب: تو چرا خودم میرم دیگه مامان اینا تنها میشن زود برمیگردم

پویان: خوب تو که نمیدونی کجایت بریم باهات میام

مهتاب: ای بابا بشین دیگه الان میام مگه کودنم اونجا نوشته wcبشین زود میام


romangram.com | @romangram_com