#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_39
پویان: پریا این چه کاری بود هاااااا مگه نمیدونستس ما چقدر به این موضوع حساسممم درررک نداااارررییییی توو
پریا: داداش بخدا نمیخواستم برم تو اب تو که میدونی دریا میبینم
پویان: بسسسس کن بخدا اگه ببینم رفتی سمت اب کلامون میره تو هم
پریا با گریه به سمته دری که احتمال دادم اتاقشه دوید و درم محکم کوبید
خانم رادمهر: مهتاب چرا رنگت پریده
_نه خوبم یکم سرم گیج رفت
خانم رادمهر: حتما گرسنته سپهر زنگ بزن رستوران دختره هیچی نخورده بعده اون یه ذره صبحانه ایی که خورد
_نه نه لازم ویست خانم رادمهر اگه اجازه بدید من خودم غذا درست کنم
خانم رادمهر: نه عزیزم بزار از رستوران بگیریم فردا هم خدمتکار میاد
_اخه اصلا لازم نیست من این کارو میکنم اگه اجازه بدید
خانم رادمهر:تو الان مگه سرگیجه نداری بزار ناهارو از رستوران بگیریم شب و تو شام درست کن باشه
سرمو به نشانه موافقت تکون دادم اقای رادمهر گوشی و برداشت و مشغول شماره گیری شد پویان روی کاناپه دراز کشیده بود دستشو جلوی چشماش گذاشته بود خانم رادمهرم رفت تو اتاقش و موندیم منو پویان اروم رفتم سمتشو دستمو روی دستش گذاشتم
_پویان خوبی!چه اتفاقی افتاد
پویان دستشو برداشت و با تعجب بهم نگا کرد
پویان: حالت خوبه مهتاب
romangram.com | @romangram_com