#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_37
پویان: پرررررریاااااااا ابجییییی مرررگ پویانننن نررووووو پررررریاااااااا
متعجب به رفتارش نگا میکردم چه عیبی داشت که پریا کمی ابتنی کنه ترس پویان بخاطره چی بود اخه
روی مبل دراز کشیدم و داشتم تکراره فیلم هایی که دیشب ندیدمو و میدیدم که پویان اومد روی مبل روبرویی و گفت: بهتری مهتاب
مهتاب: خوبم خوبم
پویان:اوومم میگم میگم مهتاب مامان الان زنگ زد گفتش که گفتش که
مهتاب: چی گفت؟
پویان: میگم دوست داری بریم مسافرت شاید حالو 'هوات عوض بشه ما هر سال این موقع ها خودمون چهارتا میرفتیم شمال الان مامان گفت شما میاید یا نه
بهش نگا کردم عین پسربچه های شروری که قیافشون رو واسه مامانشون مظلوم میکردن بود داشت با چشماش ازم خواهش میکرد تا قبول کنم
مهتاب: پویان من خیلی حالم بده بیام باهاتونم مسافرت کوفتتون میشه ترجیح میدم تو خونه بمونم خوش بگذره بهتون
پویان: به قول بابای فرهاد شِر تحویله من نده من بدون تو کجا پاشم برم اینم خاموش کن بیا بخوابیم
مهتاب:..د..ا..رم...ف..یلم..میبینم
پویان: مهتاااب پاشو دیگه من خیلی خوابم میاد میخوام بخوابم زوری منو ازجام بلند کردو برد تو اتاق خواب شکنجه گاهم تا صبح تو بغلش بودم اونقدر محکم نگهم داشته بود که نمیتونستم تکون بخورم فکر کنم حالم داشت خوب میشد چون حالت تهوع بهم دست نداد هیچ حسی نداشتم مثل یه عروسک کوکی تو بغله پویان بودم که هرکاری میگفت انجام میدادم من همیشه تو زندگیم حکمه یه عروسک کوکی رو داشتم همین و بس بلاخره نزدیکی های صبح بود که تونستم بخوابم
**********
پویان:نه مامان جون چه عشوه ایی کمی کسالت داره بخاطره همو..
_........
romangram.com | @romangram_com