#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_36
پویان بهم نگا کردو گفت: بگو مهتاب بگو
مهتاب: چیشد؟چیکارش کردی ؟؟
پویان: کیوو
مهتاب: بعده شبه عروسی چیکارش کردی چه بلایی سرش اومد
پویان: اگه بگم دیگه بهش فکر نمیکنی مهتاب دیگه اسمشو نمیاری
مهتاب: قول نمیدم ولی سیع میکنم فراموش کنم خواهش میکنم بگو
به چشمام زل زد انگار میخواست از صحت حرفام مطمن شه : قول میدم پویان به روحه خواهرم
پویان: فردای اون شب که گفتم میرم سرکار نرفتم سرکار رفتم جایی که میموند خونه دوستش یه مشت مالیه درست حسابی بهش دادم تا دوهفته پیشم بیمارستان بود حالا فهمیدی
اخ محمد چه بلایی سرت اوردن زندگیم چه بلایی سرت اومد
پویان: مگه قول ندادی تلاش کنی بش فکر نکنی مهتاب قسم خوردی
مهتاب: فکر نکردم
پویان: چرا مهتاب فکر کردی حاضرم قسم بخورم فکر کردی
چیکار میکنی مهتاب باید سیع کنی دیگه به محمد فکر نکنی قول دادی اره قول دادم قول دادم بهش فکر نکنم
ماشین سرعت گرفت و حدود نیم ساعت بعد جلوی ویلا که نه قصر توقف کردیم جتی از خونشون توی تهرانم بزرگ ترو رویایی تر پریا با سرخوشی از ماشین بیرون پریدو به سمته دریا دوید
پویان با دیدن این صحنه مثل جت از ماشین بیرون پرید
romangram.com | @romangram_com