#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_3

محمدبابا همه چیزو فهمید بیا دنبالم باید باهم بریم من نمیتونم برا کسه دیگه ایی بشم بیا محمدم زود بیا ما امروز میریم تهران توهم بیا بیا دنبالم نزار مال کسه دیگه ایی بشم عشقم بیا دنبالم به محض پیدا کردن یه گوشی تمام خبر هارو بهت میدم ما باید فرار کنیم عشقم

با دستایی لرزون سندو زدم و بعد پاک کردن پیامی که به محمد دادم گوشیه مامانو سره جاش برگردوندم

بابا حموم بودو مامان داشت ساک جمع میکرد منم فرصتو غنیمت شمارندم و همه چی رو به محمد گفتم

مهتااااااااااب کجاااایی؟؟؟

اینجام نترس نمیخوام دوباره خودمو بکشم

نیم ساعت بعد ماسواره ماشین شدیم و به سمت فرود گاه راه افتادیم سخت بود از رویاهات فاصله بگیری خیلی سخت بود خیلی زود میگذشت کارا بدون تاخیر بدون تلف کردن وقت میگذشت به خودم اومدم دیدم جلوی یه امارت بزرگ ایستادیم خدایا بابا بخاطره پول اینکارو کرد یا بخاطره ابروش بود منو به چه جرمی این جوری مجازات کرد اخه خونه ی کوچیک و حیاطی پدره محمد کجا خونه ی این اقا دکتر کجا تو عمرم همچین خونه ایی رو حتی تو عکسا هم ندیده بودم خیلی زیبا بود گچ بری های زیبا و گلای رز سفید که تو باغ کاشته شده بودن تمام دیوارای امارت سفید بود ادم بخاطره باغ بزرگ و پرگلی که توی چشمش میخورد فکر میکرد وسط بهشت افتاده مامان و بابا هم باچشمای گرد شده به اطراف نگا میکردن باور نداشتن همچین پسری خواستگاره دختره سادشون باشه کاش هیچ وقت نمیومدم تهران کاش قلمه پاهام میشکستو با مریم وارد اون سفره خونه نمیشدم شاید اگه من نمیومدم خونه خاله مرضیه وبا مریم به اون سفره خونه کذایی نمیرفتم هیچ وقت اقا دکتر منو نمیدید و نمیومد خواستگاری وقتی اومدن خواستگاری بابا خیلی تحت تاثیر قرار گرفت ولی من نه من پرایدهشتادویک محمدم رو باصدتا از این ماشینای خارجی که اینا توپارکینگ خونشون دارم عوض نمیکنم بابا گیر داد که اره این بهترین انتخاب برای توهه و بهتر از این پیدا نمیشه ولی جواب من یک کلمه بود

ننننننننننننننننننننننننننننننننننه

محمدم سربازیش مونده وقتی بیاد با پس اندازه کمش یه عقده ساده میگیریم و عروسه خونه ی اون میشم من با عشقم خوشبختم نه باپول های این اقای دکتر بابا فکر میکرد چون هفده سالم بیشتر نیست و بچم راضی به ازدواج نمیشم کم کم داشت راضی میشد که به خانواده رادمهر بگه نه ولی اون روز همه چی خراب شد کاخ ارزوهام رو سرم فرو ریخت هیچ کس خونه نبود فقط منو بابا بودیم که زنگ و زدن بابا رفت درو باز کنه وقتی برگشت یه نامه دستش بود

من گوشی داشتم و با محمدم ارتباط داشتم اصلا فکر نمیکردم محمد واسه سوپرایز کردنم تصمیم به نامه فرستادن بکنه متن اون نامه رو هیچ وقت فراموش نمیکنم

مهتابم تصمیم گرفتم خوشحالت کنم و این فکر به ذهنم رسید که بهت نامه بدم عین قدیمی ها شاید فکرکنی احمقم ولی این باوره منه که تو با این کارم خوشحال میشی مهتابم من شیش ماهه دیگه سربازیم تموم میشه و میام میام تاتو رو ببرم و عروسه خودم کنمت زندگی من ممنونم که پایبندمی دوستداره تو محمد

محشرکبری شد اونروز نه کتکای بابا اتیشم زد نه تلفن هایی که به خونمون زده میشد تاببینن حقیقت داره یا نه بابا ادم دهن لقی بود یا به قول بی بی خدابیامرزم حسنک راستگو بود این کارش که ابرومو جلو کله فامیل برد قابله پیش بینی بود ولی وقتی سوختم وقتی به خودم اومدم که دیدم رادمهر زنگ زدو بابا جوابه مثبت داد تمام قل*ب*م متعلق به محمد بود نمیشد واسه یکی بشم که فقط منو یبار تو سفره خونه دوستش دیده قل*ب*م شکست توسط نزدیک ترینم خورد شدم به دستای اولین مرد زندگیم من مهتاب قل*ب*م غرورم روحم تمام وجودم به دستای پدرم نابود شد

باصدای دست زدن از گذشته بیرون اومدم انگار تازه چشمام باز شده بود

مبارکه انشالله

دخترم پریا برو انگشترو بیار

مامان: دیدی چقدر زود بله گفتی ؟؟بخدا پسر خوبیه خوشبختت میکنه....


romangram.com | @romangram_com