#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_26
جواهر:بابا حتما ویروس داره یه سرم بزنه خوب میشه دیگه
پویان:شایدم حامل...
دیگه بقیه حرفاشون رو نشنیدم چون کم کم پلکام سنگین شد و چشمام روی هم افتاد
با احساس معلق بودن بین زمین و هوا چشمامو باز کردم تو بغله محمد بودم محمد منو تو بغلش گرفته بود و چهرش نشون میداد خیلی استرس داره کم کم چشمام کامل باز شدن و دیدم توبغله محمد نیستم توبغله پویانم..پویان
پویان:اسدیییییی خانم دکتر ذکریاهست اسدی: وایی اقای دکتررر سعیدی تخت بیاررر بله خانم دکتر هستن
پویان: تخت نمیخواد
باصدای بی حال و گرفتم گفتم بزارم زمین میتونم راه بیام
پویان:حرف نزززن مهتااااب خواهش میکنم ازت ساکت باش نفسم
***********
چند وقته این حالت هارو داره
پویان:اووم دوماه پیش رفته بودیم سرخسار اونجا بیهوش شد و بعده اون بیشتر اوقات این حال و روزش بود
شما مارو تنها میزارید اقای دکتر
پویان: چراااا؟؟خوب به منم بگید دیگه
خانم دکتر ذکریا یه خانم سالخورده جدی و وارد بود که با هیچ کسم شوخی نداشت پویان که دید هیچ راهی نداره از اتاق بیرون رفت
ذکریادرحالی که روی ورقه جلوش چیزی یاد داشت میکرد گفت: چندسالته
romangram.com | @romangram_com