#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_24
پویان:تو دکتری من چاه باز کنم یه مقدار فشارش افتاده پریا یکم از اون جوجه هارو بده من
مهتاب: گرسنه نیستم خوبم، بخاطره من ناراحت شدید معذرت میخوام برید به کاراتون برسید
پویان:چی چیو گرسنه نیستم بیا اینا بخور تا نخوری نمیزارم تکون بخوری
بعدم به یه سیخ جوجه ایی که از پریا میگرفت اشاره کرد داشتم از خجالت اب میشدم اون همه ادم زوم کرده بودن رومن بدبخت
مهتاب: حالا بعدا میخورم یه مقدار خسته بودم نگران نباشید
جواهر: اییش بابا میگه خوبه دیگه عجب گیری دادید شماهاااا
همه دوباره مشغول شدن هنوز همون جا نشسته بودم منتظر بودم پویانم پاشه بره یه نفسه راحت بکشم که پویان بهم نزدیک تر شد و اروم گفت: ححامله نیستی مهتاب
_هااااا
پویان:اووووف میگم حامله نیستی!
مهتاب: خ..و..خوب..اشت..باه..اشتباه حدس زدی اونی.که فکر میکنی..نیست.از کنارش بلند شدم و رفتم پیش پریا
پریا: ای کلک داداشم چی بت گفت رنگه گجه شدیییی راستشو بگو
مهتاب: هیچ..ی بابا...چیزی..نگ..فت. که
پریا: تلف شد داداشم وقتی افتادی زمین بیشتر مراقبه خودت باش دیگه داداشم رو به کشتن میدی
من يه آقایی دارم كه زندگيمه
عاشق خانومی گفتناشم
romangram.com | @romangram_com