#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_23

صدای دست وسوت و جیغه بچه های اکیپ خودشون و اکیپ هایی که کناره ما نشسته بودن در اومد معلوم بود از اون ادماییه که دم به دقیقه گیتار دستش نیست چون با زدنش بچه ها خیلی هیجان زده شده بودن همه براش دست زدن ولی من نزدم یعنی نمیتونستم بزنم دستام قدرت بالا اومدن نداشتن جواهرم فهمیده بود رابطمون چجوریاس و سولمازم تا الان حتما باید فهمیده باشه

جواهر کناره پویان بود بلند طوری که همه مخصوصا من بشنوم گفت ای کلک واسه کی خوندی هااا

پویان:واسه شخصه خواصی نخوندم به نظرم اهنگه قشنگی بود اگه دوست داری تقدیمش میکنم به تو

جواهر:باشه پسس واسه من میسیی

بجز تهوع هیچ حسه دیگه ایی نداشتم الان این فکر کرده من حسودی میکنم یعنی نمیدونه زن وقتی عاشقه حسوده وقتی عاشق نیستم حسودی چیو بکنم ها حالم داشت بهم میخورد و دندونام از سرما بهم میخورد اگه پریا نبود عمرا میومدم نمیخواستم پریا فکر کنه دختره لوسی هستم اخه از عروسی به بعد دیگه همو ندیده بودیم کم کم سرگیجه ی شدیدی هم اومد سراغم بی توجه پاهامو توی شکمم جمع کردم و سرمو روی زانو هام گذاشتم

پریا:مهتاااااااااااب یه دقیقه میااای

توجه بیشتریا به من که احتمالا رنگمم پریده بود جلب شده از جام بلند شدم تابرم سمته پریاو سارا بچه ها دوباره حواسشون رفت طرفه کاره خودشون هنوز قدم از قدم برنداشته بود که چشام تار شدو دوباره سرگیجه اومد سراغم و دیگه هیچی نفهمیدم

مهتاااااااب

مهتااااابمممممم

پررریاااا اون ابو بده من صدامو میشنوی مهتاااب اررره

سولماز:بجای جیغ و داد بیا این ور بزار معاینش کنم

اطرافم تار بود میشنیدم ولی نمیتونستم عکس العمل نشون بدم انگار یه وزنه ی صدتنی روی سینم افتاده بودو مانع نفس کشیدنم میشد آی محمد دلم واست تنگ شده دلم تورو میخواد عشقم ، زندگیم دلم واست نگرانه این اشوبی که تو وجودم بود رو میشناختم این استرس و سرگیجه این تهوع ها همه تکراره تکراره همون روزا که محمدم رو از دست میدادم همون روزا هم ایجوری بودم

با حسه بوی تنده الکل زیره بینیم کم کم قدرت تکلمم برمیگشت چشمام باز میشدو دیگه اطرافم تار نبود میدیدم تو بغله پویان بودم

پریا:بهوش اومدی چیشدی اخه

سولماز:بیا اینور ببینم خیره سرم دکترم بیا برو اونور


romangram.com | @romangram_com