#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_18
_...............
پویان: ننننه خفه باوو حالاخدایی سولمازم میخواد بیاد
_.............
پویان:باشه الان میام
پویان برعکس همیشه منو از خواب بیدار نکردو من خودم از خواب بیدار شدم بدون اینکه حتی بهم نگاه کنه از اتاق بیرون رفت و چند ثانیه بعد صدای کوبیده شده در خونه اومد فوری سرمو از زیره پتو بیرون اوردم بوی ادکلنش تو فضای اتاق پخش شده بود از روی تخت بلند شدم و رفتم تو اشپزخونه بادیدن میز نزدیک بود دوتا شاخ گنده روی سرم سبز شه تو این دوهفته حتی یبارم نشده پویان برام صبحونه درست نکنه و میز پراز خوراکی های رنگو وارنگ نباشه ولی میز خالیییی بود هیچی نبود
اگه تو خونه میموندم دیوونه میشدم فضا سنگین شده بود فوری لباسامو پوشیدم تا برم بیرون و یکم دور بزنم قل*ب*م گرفته بود نمیتونستم نفس بکشم حتی به با برداشتن کیفم اخرین نگاهو تو ایینه به خودم گردم و دستگیره ی درو پایین کشیدم....
باز نشد در باز نشد هرچی تلاش کردم نشد دسته کیلیدی که خوده پویان بهم داده بود رو از توی کیفم دراوردن ولی هیچ کدوم درو باز نکرد من زندانی بودممم تو خونه ی خودم
دوباره لباسامو دراوردم و رفتم توی بالکن بزرگه توی اتاق که از حیاطه خونه ی ما تو شیراز بزرگ تر بودتوی بالکن یه باره کوچیک بود که اون کوفتیاشو توش نگه میداشت یه باربیکیو و با مبل های راحتیه قرمز روی مبل ها نشستم و پاهامو توی بغلم جمع کردم و مستقیم به اسمون نگا کردم
مهتاب:خدایاااااا
مهتاب:بیاباهم حرف
مهتاب:دِ اخه درده تو چی بود خداجون هان مگه من چیکار کرده بودم غیر اینکه سروقت نمازام رو میخوندم روزه میگرفتم
نمیییییکررردممم هااااا
شاااااااکرررررت نبوووودددم
پس چی بود این بدبختی چی بود این همه بلا چیکار کرده بودم
لیاقتم این بود که مثل یه سگ تو خونه ی خودم زندانیییی بشمممم اره
romangram.com | @romangram_com