#فقط_بخاطر_دخترم_پارت_13

عروس کشون منه این همه ماشین خارجی دنبالمونن بووووق میزنن توی ماشینه بغلی چند تا دخترن دارن خودشونو میکشن و جیغ و داد میکنن پویان با دوستاش کورس گذاشته ارومه و همش میخنده خوب چرا ناراحت باشه به خواستش رسید نگران محمد چه اتفاقی واسش افتاد بعد از تموم شدن عروسی رفتیم ویلای پویان اینا تا دوشب برن و بکوب اونجا بود حالاهم همه دنباله ماحرکت میکنن تا برن و منو به داماد تحویل بدن اشکام پیوند محکمی امروز با چشمام داشتن اشکام رولباس عروس سفیدم میریخت دونه دونه همه خوش حالن و شادن من دلم تیکه و پارست کاش یکی به من توجه کنه پویان هنوز با دوستش مشغول بود قهقهه های بلند سر میداد خیلی بلندنگاش بهم افتاد و اخماشو کشید توهم و گفت:دیگه کار از کار گذشته به اینده فکر کن حتی دلم نمیخواد به محمد فکر کنی میفهمی تو متعلق به منی به من بایه لبخند تلخ جوابشو دادم ماشین متوقف شد جلوی یه برج بزرگ دیگه همه رفته بودن فقط مامان بابای منو پویان بودن و البته فیییلمبرررداااارررر

بابادستامو تودیتای پویان گذاشت برای یه لحظه فکر کردم این محمده که دستام تو دستاشه اقای رادمهر پیشونیمو ب*و*سید پویان دست مامان بابای منو خوشو ب*و*سید و منم همین کارو کردم وقتی تو بغله بابا بودم هیچ حسی نداشتم اروم کناره گوشش زمزمه کردم هیچ وقت نمیبخشمت تو دوتا دختر داشتی یکیش که مرد بروو فرض کن اون یکی هم مرده وقتی از بغله بابا بیرون اومدم بغل مامان رفتم چشمام به بابا بود چشماش سرخ شده بود اماده بود گریه کنه به مامانم همون حرفا رو گفتم که مامان طاقت نیووردو شروع کرد به گریه کردن ناراحت نشدم چون منم تو این چند وقت خیلی گریه کردم ولی اینا بی توجه بودن خانم رادمهر بغلم کردو ازم خواست مراقبه پسرش باشم و مراسم اخرم تموم شد مامان اینا سوار ماشینه خودشون شدن و اقا و خانم رادمهرم تنهامون گذاشتن تنهاشدیم ترس تمامه وجودم رو گرفت سقف ماشین بسته بود و درش باز رفتم سمت ماشینو ، نشستم داخلش و قفله مرکزی رو زدم از تو ایینه شاهده حرکات پویان بودم اول متوجه نشدو چون داشت فیلمبردارها رو بدرقه میکرد وقتی فیلمردار رفت اولش گیج دوره خودش چرخید بعد فکر کرد دوباره فرار کردم با عجله به سمت ماشین دویدو بادیدن من توی ماشین چشماش گرد شد با دستت زد رو دره ماشینو گفتت:بدوووبیااا بیرووون ببینم

_..............

پویان:واااای وااای بیااا بیرون روانی دوباره عصبی شده بود ده دقیقه گذشت و من از جام تکون نخورده بودم ففط صدای پویان بیشتر شده بود انگار واسش مهم نبود همسایه ها ببینن

پویان:بیاااااااابیرون واگر نه بیچارت میکنم بزار حداقل ماجرای فرارت یادم بره بعد یه ماجرا جدید درست کن بیااااابییییررروووون مهتااااااب به قران میزنم لهت میکنمااااااا

پاپیونش رو کند و با دستش چنان محکم رو شیشه کوبید که گفتم الانه که دوباره شیشه های ماشینه خودشم بشکونه داشتم قبض روح میشدم تمام بدنم منجمد شده بود قیافش وحشتناک شده بود رگه پیشونیش و رگ گردنش بیرون اومده بودو از چشماش خون بیرون میومد با فکر کردن به اینکه با این ادمه روانی چجوری قراره سر کنم ترس وجودم رو گرفتو کم کم پلکام روی هم افتاد و اخرین صدایی که شنیدم صدای پویا بود که گفت ادم سگ بشه عاشق نشه تو دلم به این حرفش پوزخند زدم

چشمامو که باز کردم افتاب مستقیم خوردتوچشمم بایادآوری دیشب چشمام پراز اشک شد قبله اینکه بخوام دوباره گریم بگیره پتورو روی سرم کشیدمو سیع کردم بدون فکر کردن بخوابم دلم خواب میخواست یه خواب ابدی یه خوابی که هیچ بیدار شدنی توش نباشه دلم یه دنیا میخواد بدون اسمی از پویان پویان:خانمم پاشو دیگه

_................

پویان:پاشو شیطونی نکن میدونم بیداری پاشو واست صبحونه درست کردم نازگلمممم

تنها جوابم بهش سکوته تلخم بود فقط سکوت من دیگه حه حرفی میتونستم بزنم بهش چی میتونستم بگم

پویان از روی تخت بلند شد اینو از حرکت فنرهای تخت فهمیدم با بلندشدنش گفت: بخاطره دیشب ناراحت نباش خیلی عصبانیم کرده بودی کنترلم دست خودم نبود

_..............

پویان: از بیمارستان زنگ زدن یه دختره دیشب سکته قلبی کرده باید برم ناراحت نمیشی مهتاابم

_..............

پویان:باشه،خوب حتما ناراحت میشی باشه نمیرم فدای سرت گل خانمم


romangram.com | @romangram_com