#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_69
- آره برو داداشی
با شنیدن صدای در که خبر از رفتنشون میداد با خیال راحت به خوابم ادامه دادم. خسته شده بودم دیگه کشش درس خوندن نداشتم. دلم خواب می خواست. دلم استراحت می خواست. بیخیال درس شدم و گفتم دو روز دیگه رو نهایت تفریح و استراحتم رو بکنم. با خیال راحت دوباره به خواب رفتم.
واسه ی نهار بود که از خواب بیدار شدم. دست و صورتم رو شستم و به سالن رفتم. اصلا دیگه ترس از میزغذا و خوراکی پیدا کرده بودم. از اون جایی هم که سفارش غذای امروز رو آریان داده بود و مامان فسنجون درست کرده بود اعصابم خرد شده بود.هیچ جوره نمی تونستم این غذا رو بخورم. مامان من رو یادش رفته بود و فقط همین یه مدل غذا رو درست کرده بود.
قیافه م شده بود مث لشکر شکست خورده. یه گوشه واسه خودم نشستم و یکم برنج کشیدم وظرف ماست رو خالی کردم روی برنجم و با هم مخلوط کردم. کاری که از بچگی وقتی غذا رو دوست نداشتم می کردم و پدرام حالش از این کارم بد می شد.
قاشق اوّل رو که دهنم گذاشتم اخمام از بی مزگی غذا تو هم رفت.از مامان تشکر کردم و مامان هم چون دردم رو فهمیده بود هیچی نگفت. رفتم آشپرخونه و مثل این قحطی زده ها نون پنیر رو از یخچال در اوردم. می خواسم پشت میزی که توی آشپزخونه بود بشینم که دیدم مامان کلی وسیله روش گذاشته. بیخیال رفتم روی اپن نشستم. رو به روش تلویزیون بود و از طرفی چون میز غذا خوری توی سالن نبود کسی نبود که باعث صلب آسایشم بشه.
بساط نون پنیرم رو روی اپن پهن کردم و تلویزیون رو روشن کردم. تکرار کلاه قرمزی رو گذاشته بود.کلی ذوق کردم و چهار زانو نشستم رو اپن و همین طور که غذای سلطنتی م رو می خوردم تلویزیون هم نگاه میکردم. کم کم رفتم تو فکر اینکه اگه ما هم یه زندگی مثل رمان ها داشتیم الان به خدمتکار می گفتم واسم یه غذای دیگه درست کنه. اما حالا خدمتکار کجا بود؟ اگه پنیر هم تموم شده بود باید نون و نوشابه می خوردم که با صدای جیغ مامان افکارم بهم ریخت.
مامان: هزار بار بهت گفتم اونجا نشین . صبح تمیز کرده بودم. بیا پایین ببینم.
بیخیال غذای سلطنتیم شدم. وقتی دیدم هیچ کاری واسه انجام دادن ندارم یکی از کتاب تستام رو برداشتم و تا شب موندم تو اتاقم و درس خوندم خیال استراحت رو از ذهنم پاک کردم.
romangram.com | @romangram_com