#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_66

مامان: چرا الان چایی میریزم ببر.

- چشب

همون طور که مامان چایی می ریخت یاد حرف آریان افتادم که گفت اون اتفاقات به من ربطی نداره. نشونت میدم آریان خان ...

- پری حواست باشه بعدا پشیمون میشی اگه بفهمه کار تو بوده ها ...

- نمی فهمه. از کجا بفهمه؟ مامان چایی ریخته به من چه؟

- اگه مامانت بفهمه چی؟

- ندا جون تو لطفا ساکت!

مامان چایی رو ریخت و رفت سمت یخچال تا میوه برداره. منم از فرصت استفاده کردم و یکم مایع ظرف شویی یجوری که چایی کف نکنه و فقط بوی مایع رو بگیره ریختم داخل فنجونی که گوشه ی سینی بود و وارد سالن شدم و شروع کردم به تعارف کردن چایی ... وقتی رسیدم به آریان دقیقا همون فنجون گوشه ی سینی رو برداشت. منم با نیش باز و راضی از اینکه حرفش رو تلافی می کنم، رفتم رو مبل روبه روش نشستم تا قیافه ش رو موقع خوردن چایی از دست ندم.

پاهام رو انداختم رو هم و با یه ژست خاصی فنجونم رو برداشتم . همون موقع آریان فنجونش رو برداشت و به لبش نزدیک کرد. فنجونم رو به سمت لبم بردم و از بالای فنجون آریان رو تماشا می کردم. چاییم رو یه دفعه ای سر کشیدم و همون موقع آریان سرش رو بالا آورد. نمی تونستم نگاهم رو ازش بدزدم. شروع کردم به سررفه کردن ... حالا نمیدونستم باید از اینکه ازداغی چایی سوختم یا از اینکه چایی و مایع ظرف شویی خوردم یا اینکه آریان فهمید زل زدم بهش باید سرفه کنم؟

romangram.com | @romangram_com