#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_65


رضایی: راستش پرینازاونروز که ... تو ... توکافی شاپ دیدیم می خوام بین خودمون بمونه و ...

- استاد شما راجع به من چی فکر کردید؟مسائل خصوصی شما به من ربطی نداره.

رضایی: خب منم منظورم همین بود که به تو ربطی نداره.

و درحالی که قهقهه میزد اتاقم رو ترک کرد. منم کلا از شوک صمیمیت این سایلنت شده بودم.

***

آخر شب بود که سارا واسم اس داد و نقشه ش رو گفت. بنده خدا حرفم رو جدی گرفته. فکر کرده من تنهایی میرم سر به سر آریان میزارم. باز اگه خودش پیشم بود بعدا همه رو گردن می گرفت ولی تنهایی مگه می شد برم تو غذای آریان چیزی بریزم؟

بی خیال اس ام اس و توهمات سارا شدم و رفتم آشپزخونه تا به مامانم کمک کنم.

- مامان کاری نیست من انجام بدم؟


romangram.com | @romangram_com