#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_36
پدرام هم بحث رو کشید به خاطراتشون و خداروشکر جو کم کم بهتر شد. خاطره هایی مثل اینکه روی پنکه کلاس گچ پاشیده بودن یا برگه های امتحانی رو کش رفته بودن و خیلی از خاطرات دیگه شون ولی من همچنان ساکت بودم یعنی شاید اگر ساکت می موندم خیلی بهتربود.
سرمیز شام بدترین سوتی عمرم رو دادم:
مامان: بفرمایید پسرم. راحت باش خونه ی خودته. تعارف نکن.
رضایی: چشـم خیلی زحمت کشیدید ممنون
مامان: خواهش می کنم عزیزم بفرمایید سرد میشه .
یهو دیدم همه نگاه ها برگشت سمت من ... یه بشقاب پربرنج کشیده بودم و روش سه تا کباب گذاشته بودم و تندتند داشتم می خوردم. یهو مظلوم گفتم:
- خو گشنه م بود دیه!
صدای خنده ی همه بلند شد.
پدرام: بخور آبجی اشکال نداره. من قول میدم کباب هاتو ندزدم. می خوای دو تا دیگه هم بذار کنار بشقابت یه وقت کم بیاد.
romangram.com | @romangram_com