#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_35


- سلام بر همگی!

یهو وا رفتم. انگار سطل آب سرد رو سرم خالی کردن ...

رضایی و پدرام با هم نشسته بودن رو یه مبل دو نفره و مامان تو آشپزخونه بود. بابا هم روبه روی رضایی و پدرام نشسته بود. بابا سرش رو انداخته بود پایین و از خنده قرمز شده بود. رضایی و پدرام هم بعد از سلام کردن به بحث شون ادامه دادن که یعنی من خجالت نکشم. خدایی خجالت کشیدم . وقتی رفتم اتاقم صورتم قرمز شده بود. البته بیشترش از سرما بود ولی خوب واقعا خجالتم کشیده بودم.

یه شلوار نوک مدادی و شال همرنگش رو با یه بافت طوسی پوشیدم و از اتاقم زدم بیرون ... داشتم به این فکر می کردم که عوضی خوب می خواست بیاد خونمون منم می رسوند دیگه ... که صداش اومد:

- پریناز خانوم چرا منتظر نموندید؟ با هم می اومدیم. من فراموش کردم اول کلاس بهتون بگم.

نیشم تا آخر باز شد وگفتم:

- راستش استاد من فکر نمی کردم شما به این زودی بیاین خونمون ...

که یهو با چشم غره مامان فهمیدم چه گندی زدم و نیشم بسته شد.


romangram.com | @romangram_com