#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_217


هر دو با هم خندیدیم.

- ا خوب دلم تنگ شده بود.

پدرجون: ببین شوهرت داره چجوری نگات می کنه. من که مشکلی ندارم.

و با صدای بلند خندید.

شوهرم؟ به پست سرم نگاه کردم. کسی نبود. با سرفه مصلحتی آریان نگاهم بطرف بالکن کشیده شد. دستاش رولبه ی بالکن گذاشته بود و به طرف حیاط خم شده بود و با اخم نگاهم می کرد. وا این دیگه کیه؟ از اومدن باباشم خوشحال نیست. باز به سمت پدرجون نگاه کردم.

- پدرجون بیاید داخل. ببخشید من اصلا حواسم نبود

از جلو در کنار رفتم. باهم وارد سالن شدیم. پدرجون مشغول سلام احوال پرسی با آریان و پدرام شد.

به طرف آشپزخونه رفتم. حالا که مامان نبود کارم سخت تر شده بود. نمی دونستم چجوری باید پذیرایی کنم از طرفی آریان و پدرام سالن رو پر از پوست تخمه کرده بودن.


romangram.com | @romangram_com