#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_210
نزدیک بود از خنده منفجر بشم. با صدا خندیدم. اما اونقدر صدای دست می اومد که هیچ کس صدای خنده ام رو نمی شنید.
آریان: حالا شد. همیشه بخند.
با یه حرکت سریع پشت کمرم روبالا آورد وگونه ام رو بوسید. خنده ام یادم رفت و خون به صورتم هجوم آورد. همزمان آهنگ تمام شد و همه واسمون دست زدن. از خجالت داشتم می مردم. وای خیلی تابلو بود. مطمئنا آریان فهمیده بود. آریان دستش رو از پشت دور کمرم حلقه کرده بود. روم نمی شد به صورتش نگاه کنم. سرم رو پایین انداختم و گفتم:
- آریان خیلی بد رقصیدم نه؟
- حر فه ای تر از این نمی شد خانومم. هر کسی نمی تونه به این خوبی این حرکت رو انجام بده والبته به جا ...
وای خدای من! یعنی آریان نفهمیده بود. ایول خدا دمت گرم. تو دلم واسه خودم بشکن می زدم. وای اگه جلو این همه آدم پخش زمین می شدم خیلی تابلو می شد. دلم می خواست آریان از پیشم می رفت و بلند بلند می خندیدم. به طرف پدر جون رفتیم. از جا بلند شد و واسم دست زد. خدایا دیگه نمی تونستم خودمو کنترل کنم. سریع از پدر جون تشکر کردم و کمرم رو از دست آریان بیرون کشیدم با گفتن: « آریان گوشیم رو توی رختکن جا گذاشتم » به طرف رختکن دویدم.
به محض رسیدن زدم زیر خنده. خدا رو شکر خالی بود وگرنه به عقلم شک می کردن. نشستم روی صندلی و بلند بلند خندیدم. اوه اوه خدایا دمت قیژ. به تصویر صورتم که تو آینه بود نگاه کردم و باز با صدای بلند خندیدم.
با صدای پایی که به رختکن نزدیک می شد خنده ام رو خوردم. لب هامو جمع کردم. پرده رختکن کنار رفت و ریخت عمه خانوم عزیزم نمایان شد. این دیگه اینجا چیکار داشت؟
عمه: عزیزم اینجایی؟ آریان بهم گفت بیام دنبالت. گوشیت روی میز بود نمی خواد دنبالش بگردی.
romangram.com | @romangram_com