#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_202
پدرجون: دخترم دلگیر نشی ها ... همین یه امشبه ... درکش کن، تموم می شه. من مطمئنم که آریان تو روخیلی دوست داره.
توی دلم گفتم:
- خیلـی ... خیلی دوستم داره. واسه همینه هنوز منو اصلا ندیده. من احمق رو باش که فکر می کردم با دیدن قیافه م سورپرایز می شه.
با صدای گرفته ای گفتم:
- می دونم پدر جون ... می دونم.
پدرجون: خوشحالم که عروس فهمیده ای مثل تو دارم.
پدر آریان مرد شوخی بود. یکم که گذشت حسابی با هم گرم گرفتیم و بی خیال آریان شدم. به درک که حواسش بهم نبود. مهم این بود که من و پدر جون الان داشتیم حسابی خوش می گذروندیم. شاید هم مجبور بودم خودم رو به خوش بودن بزنم تا بلکه دیگران از بغضی که تو گلوم بود و حالی که داشتم خبردار نشن. واسه پدر جون میوه پوست گرفته بودم که سر و کله ی آریان پیدا شد.
آریان: به به می بینم که حسابی با هم خوش می گذرونید. ببینم! اصلا فهمیدید من بینتون نیستم؟
پدرجون با صدای عصبی بهش گفت:
romangram.com | @romangram_com