#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_201


منتظر جوابم نشد. دستم توسط عمه خانم به هر سمتی کشیده می شد و به دیگران معرفی می شدم. افراد فامیلشون خیلی کم بودن و بیشتر دوستای خونوادگیشون جمعیت رو تشکیل داده بودن. به سمت سیما رفتم و بهش تبریک گفتم.

قیافه ی زیبایی نداشت اما صدای بی نهایت زیبا و آرومی داشت. یه لحظه بهش حسودیم شد. بعد از اینکه تبریک گفتم حسابی گیج شده بودم. نمی دونستم الان باید برم کجا بشینم؟ آریان پیش یه عده پسر هم سن و سال خودش ایستاده بود و حسابی گرم گرفته بود. پدر جون رو دیدم. بهتر از این نمی شد. اگه یکم دیگه تنها می موندم بی خیال آریان می شدم و مجلس رو ترک می کردم. پسره ی بی درک و شعور ... رفتم به سمت میز پدرجون. بعد از احوال پرسی های معمول بهم گفت:

- دخترم خیلی زیبا شدی.

- ممنون پدر جون شما هم همین طور

پدرجون: اختیار داری عزیزم. آریان کو دخترم؟

- پیش دوستاش.

حتی نمی دونستم اونا دوستاشن یا فامیل هایی که من نمی شناختمشون ...

پدر جون اخم کرد. انگار اونم حال منو می دونست. دستم رو گرفت و روی صندلی نشوندم.


romangram.com | @romangram_com