#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_187
- نه من این رنگ رو دوست ندارم.
یکم ناراحت شد ولی سعی کرد لبخند رو از لبش دور نکنه. تا آخر شب که دیگه خسته شد و به سلیقه خودش واسم بلوز آبی کاربونی رنگی رو که دامن بلندی داشت و آستین های حریری با رنگ ملایم تر داشت انتخاب کرد. اصلا خوشم نمی اومد که واسه ی من خودش نظر می داد ولی من نمی تونستم واسه نوع لباس اون نظری بدم. هنوز به ویترین نگاه می کردم که با فشار دستش پشت کمرم فهمیدم باید وارد فروشگاه بشم.
آریان از فروشنده خواست تا لباس رو واسم بیاره. لباس رو از فروشنده گرفتم و وارد اتاق پرو شدم. لباس رو تنم کردم وداشتم با زیپش کشتی می گرفتم که آریان در زد و گفت:
- عزیزم پوشیدی؟
نمی دونستم چطوری بگم زیپش رو تا نصفه می تونم بالا بکشم.
- آریان این بسته نمیشه.
آریان: چی عزیزم؟ در رو باز کن.
- نه آریان ... زیپش رو نمی تونم ببندم.
romangram.com | @romangram_com