#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_186
آریان: نمی خواد. بریم.از همون کت شلوار های قبلیم یکی رو می پوشم.
دلم می خواست سرش جیغ بزنم و همون وسط مغازه بشینم و گریه کنم با بغضی که ته صدام بود گفتم:
- چرا؟ قشنگه که ...
آریان: سیما عاشق این رنگ بود. دلم نمی خواد این رنگ رو بپوشم.
- باشه هر طور راحتی ...
از مغازه بیرون اومدم. همش سیما سیما ... خوب منم عاشق این رنگم بخاطر سیما باید توی علایق خودم تجدید نظر کنم؟ اه. منتظر بودم که آریان بیاد دنبالم ولی زهی خیال باطل یکم که گذشت با دست پر از فروشگاه بیرون اومد.
وارد پاساژ دیگه ای شدیم. لباسای زنونه رو میدید منم بی خیال به فروشگاه ها نگاه می کردم ولی از هیچ کدوم مدل ها خوشم نمی اومد. لباسایی که خودم داشتم قشنگ تر بود از طرفی تا حالا خونواده ی آریان ندیده بودنش.
آریان: پری ببین این لباس قشنگه؟ می خوای بری پروش کنی؟
به طرف لباس نگاهی انداختم. مدل قشنگی داشت ولی نباتی رنگ بود و مطمئنم به پوستم نمی اومد. شونه بالا انداختم و بی تفاوت گفتم:
romangram.com | @romangram_com