#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_185


و صدای خنده جفتمون همزمان باهم بالا رفت.

حدود نیم ساعتی با سارا حرف زدم. با صدای بوق ماشین آریان گوشی رو قطع کردم. سریع مانتوی سبز رنگم که دم آستین هاش مشکی رنگ بود و یقه مشکی رنگی داشت رو با یه شال مشکی رنگ پوشیدم. چون وقت آرایش نداشتم سریع یه رژ کمرنگ روی لبم کشیدم وبا سرعت نور رفتم از مامان خداحافظی کردم و سوار ماشین آریان شدم. صبح رو کامل با هم دیگه کلاس داشتیم و سر هر دومون شلوغ بود. نزدیک ساعت پنج بود که تازه رفتیم نهار خوردیم و بعد از اون هم رفتیم خیابون خاقانی که به نسبت فروشگاه های زیادی داشت.

اول فروشگاه هایی که فقط مخصوص پوشاک مردونه بود رو گشتیم تا آریان کت و شلوار مورد نظرش رو انتخاب کنه. یه لحظه دلم گرفت از اینکه نظر من اصلا واسش مهم نبود و خودش تنهایی لباس ها رو امتحان می کرد. بدون اینکه من نظری بدم از فروشگاه بیرون می اومد و من فقط دنبالش کشیده می شدم. انگار فقط قصدش این بود که یه چیزی انتخاب کنه که تک باشه و اینطوری حرص سیما رو در بیاره.

منم فقط نقش عروسک رو داشتم. واسه همین تصمیم گرفتم تلافی کنم کارش و نگذارم اون تو کارهام دخالت کنه. از یه طرف خوش حال بودم که بعدا آریان هم به نوع لباسای منم اهمیت نمیده و حق انتخاب با خودمه و مث پدرام نیست که بخواد هی تو کار هام سرک بکشه؛ از یه طرف ناراحت بودم که فقط واسش مثل یه دوست هم جنس خودش بودم که باهاش می گفت و می خندید و بعضی اوقات باهاش بیرون می رفت ولی اصلا وجودم رو به عنوان همسرش نادیده می گرفت.

با خودم گفتم بهتر بذار کاری به کارم نداشته باشه این طوری منم راحت ترم ولی ته دلم ناراحت بودم.

آریان: پری ببین تو چیزی نمی پسندی واسم؟ دیگه کلافه شدم.

از فروشنده خواستم کت و شلواری که رنگ سرمه ای سیر داشته باشه رو واسمون از ویترین های چوبی اطراف فروشگاهش بیرون بیاره. همون موقع فروشنده یه کت وشلوار زیبا همراه با همون مشخصاتی که گفته بودم رو آورد و از آریان خواست تا پروش کنه و سرش به مشتری دیگه ای گرم شد .

- آریان برو بپوشش دیگه. مطمئنم بهت خیلی میاد.


romangram.com | @romangram_com