#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_183


با صدای آرومی گفتم:

- با اجازه پدر مادرم و بزرگترا ... بلـه!

همه دست زدن و باز فقط صدای نیلوفر بود که جیغ و سوت میزد. انگار اومده بود استادیوم ...

به نوبت همه بهمون تبریک گفتن و هدایاشونو دادن و بعد همگی با هم به یکی از رستوران های خوبی که بابا از قبل رزرو کرده بود رفتیم.

***

همه چیز سریع تر از اون چه که فکرشو می کردم اتفاق افتاد. مثل یه خواب ... این چند روزی که با آریان بودم با اون دبیر بد اخلاق سر کلاس خیلی تفاوت داشت. رفتارشبیه به آرش بود. بعضی وقت ها صدای خنده مون تا آسمون بالا می رفت اما وقتی صحبت از سیما می شد علارقم اینکه می خواست خودش رو بی تفاوت نشون بده نمی تونست و چهره اش تو هم می رفت و تلخ می شد. با صدای ویبره گوشی که روی میزم بود بلند شدم و اس ام اسی که واسم اومده بود رو باز کردم. آریان بود:

- امروز عصر تایم کلاست رو عوض کردم. آماده باش الان میام دنبالت بریم آموزشگاه. نهار هم رستوران می خوریم و بعد هم خرید. به خانواده ت اطلاع بده.

با دیدن پشت زمینه گوشیم که سارا روی یه صندلی ها توی حیاط آموزشگاه نشسته بود و منم بزور خودم رو کنارش جا داده بودم تازه یادم افتاد که چقدر دلم واسش تنگ شده ... اوخ اوخ همه چیز انقدر تند تند پیش رفت که من اصلا جریان عقد رو به سارا نگفتم. وایـی ... بدبخت شدم. اشکال نداره سارا که تهرانه و نمی تونست بیاد علاوه بر این قرار بود بقیه عروسی رسمیم رو بفهمن. خیلی از اقوامم هنوز از عقد محضریم خبر نداشتن. شمارش رو گرفتم. هنوز دو تا بوق نخوره بود که صداش رو شنیدم.


romangram.com | @romangram_com