#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_182
با هم دیگه از ماشین پیاده شدیم. خوشم نمی اومد بشینم تو ماشین تا اون بیاد واسم در ماشین رو باز کنه. وارد محضر که شدیم آرش و نیلوفر مثل همیشه جل بازی شون اوت کرده بود و کل می کشیدن. حالا نیلوفر هیچ ... من مونده بودم آرش با این قد و هیکل و بچه ی توی دستش چطوری روش می شد این طوری کل بکشه. اسم آرشیدا رو واسش انتخاب کرده بودن که حسابی به صورت ناز و کوچولوش و موهای بورش می اومد. یکم به باباش نگاه کرد و بعد از اربده کشی های باباش ترسید و دهنش رو تا جایی که می تونست باز کرد و جیغ کشید. همه از این صحنه خنده شون گرفته بود. با جیغ و گریه ی آرشیدا همه ساکت شدن و عاقد شروع به خوندن خطبه عقد کرد. نیلوفر و خاله قند می سابیدن و آرش کنار سفره عقدی که همه ی وسایلش آبی فیروزه ای بود آرشیدا رو آروم می کرد. کنارش بابا بزرگ و مامان بزرگ روی مبل نشسته بودن و با لبخند بهم نگاه می کردن. پدر آریان هم کنار پدرام روی مبلی که طرف دیگه سفره قرار داشت نشسته بود. پدرام هم مثل بخت برگشته ها به من نگاه می کرد. اوخی داداشم حسودیش شده. توخونه ثبات اخلاقی نداشت هر وقت حوصله داشت با من حسابی خوب بود و هر وقت حوصله نداشت دشمن خونیم ... ولی به محض اینکه بهش کم محلی می کردم از حسودی خودشو می کشت. الان هم از همون مواقع حسودی بود.
به آینه نگاه کردم. تصویر آریان داخلش افتاده بود. سرش رو انداخته بود پایین و با دستاش بازی می کرد. افکار منفی دوباره به ذهنم هجوم آورد. نکنه منو فقط واسه نامزدی سیما می خواد؟ چرا امروز انقدر مهربون شده بود؟ نکنه اینا همش یه نقشه ست واسه اینکه با سیما لجبازی کنه؟
با صدای آریان به خودم برگشتم:
- نمی خوای بله رو بگی؟
از داخل آینه بهش نگاه کردم. چقدر مرموز می زد. خدایا الان چه موقع این فکر هاست.
نیلوفر: عروس زیر لفظی می خواد.
آریان جعبه ای از داخل کتش بیرون آورد و از داخلش پلاک زنجیر زیبایی رو بیرون آورد و به گردنم انداخت.
با صدای دوباره عاقد که گفت:
- عروس خانم وکیلم؟
romangram.com | @romangram_com