#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_169
داشتم از اتاقم خارج می شدم که صدای سلام احوال پرسیای بابا رو با آریان شنیدم. نمی دونستم باید چیکار کنم بار اولی بود که واسم خواستگار می اومد واسه همین با اشاره مامان آروم به آریان و پدرش سلام کردم. آریان دسته گل رو به دستم داد. زیر لب تشکر کردم و اونم همون طور جوابم رو داد.
جو سنگینی توخونه برقرار شده بود. باز مسائل سیاسی و اقتصادی رو بابا و پدر آریان پیش کشیده بودن و در مورد اون حرف میزدن. با اینکه دیشب تا صبح بیدار بودم و فکرام رو کرده بودم ولی بازم استرس داشتم. ناچار به حرف های دیگران گوش می دادم که آریان گفت:
- پدر بهتر نیست بریم سر اصل مطلب!
همه زدن زیر خنده ها و پدر آریان هم شروع کرد از عجول بودن پسرش تعریف کردن واز اون طرف مراسم خواستگاریش که مثل آریان عجله داشته و خاطرات رو تعریف کردن. خودم دیگه حوصله ام سر رفت واسه همین رفتم تو آشپزخونه و با یه سینی چایی برگشتم که دیدم مامان داره با چشم واسم خط و نشون میکشه که تا کسی ندیده برگرد تو آشپزخونه همون موقع آریان که به من و مامان نگاه می کرد سریع گفت:
- به به عروس خانوم هم چایی رو آوردن ...
باز همه به حرفش خندیدن. من نمی دونم چیه حرفش خنده دار بود که همه امشب انقدر خوش خنده شده بودن؟ مامان با لبخندی که از حرص به لبش اومده بود و از صد تا فحش واسه من بد تر بود بعم نگاه می کرد. چایی روتعارف کردم و دوباره سر جام نشستم که پدرام گفت:
- به سلامتی کی جواب مثبت رو بهش دادی؟
- ا پدرام هیس شو.
romangram.com | @romangram_com