#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_168

پدرام سرش رو از لای در بیرون آورد و چشمکی زد و گفت:

- ا به سلامتی کی پیشنهادشون رو قبول کردید که هنوز خواستگارا نیومده شدید عروس؟

و سرریع در رو بست.

با لگد زدم تو درو گفتم:

- خیلی بی ادبی ... بیا بیرون دیگه ... دیرمیشه کلی کار دارم.

حدود پنج دقیقه بعد پدرام راضی شد از حمام دل بکنه. من بیچاره هم مجبور شدم با آب سرد دوش بگیرم. وقتی بیرون اومدم همه آماده بودن بجز خودم ... مامان با حرص به طرفم برگشت و گفت:

- اون موقع که میگم پاشو میگی فقط پنج دقیقه واسه همین موقع هاست. بدو برو تو اتاقت واست کت و شلوار آبی رنگت رو گذاشتم رو تختت بپوشش.

وارد اتاقم شدم و لباسایی رو که مامان واسم گذاشته بود رو پوشیدم. یه کت و شلوار آبی آسمونی که در حقیقت کت نبود یه بلوزی که آستین هاش تا یکم پایین تر از آرنج بود ولی حالت کت دوخته بودنش با شلواری که بالاش تنگ بود و پایینش یکم گشاد تر میشد.

به پوستم خیلی می اومد. با یه کلیبس بزرگ موهام رو پشت سرم جمع کردم وجلو موهام سشوار کشیدم واز شال آبی رنگم گذاشتمش بیرون. ریمل سرمه ای رو که زیاد تو چشم نبود و رنگش خیلی تیر بود رو برداشتم و روی مژه هام کشیدم ودر کنارش یکم سایه آبی کمرنگ پشت چشمم کشیدم و بعلاوه یه رژ کمرنگ که تقریبا رنگ لبام بود.

romangram.com | @romangram_com