#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_128

اون شب هم مثل هر شب وقتی سر کوچه رسیدم متوجه قدم هایی که پشت سرم برداشته می شد شدم. پسره بالاخره شروع کرد به حرف زدن که قصدش مزاحمت نیست واز این حرفا ... همون موقع آرش رو دیدم. با چشم بهش پسره رو نشون دادم . آرش تقریبا تا سر شونه ی پسره بود. وقتی نزدیکش رسیدم گفت:

- این آقا کی باشن؟

مظلوم گفتم:

- داداش بخدا من نمی دونم. چند شبه دنبال من راه افتادن.

پسره با من من گفت:

- آقا بخدا قصدم مزاحمت نیست. واسه امر خیره ...

آرش هم خوابوند تو گوش پسره و گفت:

- واسه یه بچه با این سن؟ قصدت امر خیره بی پدر و مادر؟

و پسره رو حسابی به باد کتک گرفت.

romangram.com | @romangram_com