#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_129
هم ترسیده بودم هم از اینکه هیکل آرش خیلی کوچیکتر پسره بود و پسره اونطور ازش کتک می خورد خنده م گرفته بود.
نمی دونم چی شد که آرش پسره رو ول کرد و پسره هم پا به فرار گذاشت. تا یه هفته آرش از مدرسه تا خونه همراهم بودتا دیگه کم کم ترسم ریخت و باز خودم تنها به خونه برمی گشتم. با اینکه تفاوت سنیمون در حد پنج یا شش سال بود ولی اون فکر خیلی خیلی پخته تر از من کار می کرد. علا رقم شیطنت هاش ...
مامان: مامان جان تو برو بشین اصلا حواست نیست ببین کاهو ها رو چجوری خرد کردی؟
- ا مامان خوبه دیگه.
مامان: چیش خوبه بچه؟ برو دستات رو بشور نخواستم کمکم کنی.
پدرام: سلام بر آبجی خانوم. خسته نباشید.
- سلام. ممنون داداش
دستام رو شستم و به طرف پدارم که حالا در حال خارج شدن از آشپزخونه بود برگشتم. قبل از اینکه بره سریع گفتم:
romangram.com | @romangram_com