#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_127


بی حوصله به طرف کمد لباس هام رفتم و یه بلوز استین بلند صورتی رنگ روبا شلوار و شال سفید رنگی پوشیدم واز اتاقم خارج شدم.

آرش: آخی ... نی نی هنوز صورتی دوست داری عمو؟

- اره عموجون مشکلیه؟

آرش: نه من غلط بکنم مشکل داشته باشم. چرا میزنی؟ فقط برو کمک خاله دست تنهاست بچه هم تازه بیدار شده بری بالاسرش فکر می کنه داره کابوس می بینه.

- چشم منتظر اجازه شما بودم.

آرش: خب الان اجازه دادم می تونی بری.

***

مشغول خرد کردن کاهو ها واسه سالاد شدم. صدای در خبر از اومدن پدرام می داد.از بچگی همش دلم می خواست آرش بجای پدرام داداشم بود. همش کمکم می کرد چه از نظر درسی چه هر مشکل دیگه ای داشتم. یادمه اول راهنمایی که بودم با اتوبوس مسیر خونه تا مدرسه رو طی می کردم اواسط سال بود که متوجه شدم یه پسری همیشه باهام سوار اتوبوس می شه و همون جایی که من پیاده می شدم اونم پیاده می شد. اولش با خودم گفتم بیخیال حتما خونشون نزدیک خونه ی ماست اما دو شبی می شد که دیگه پسره تا یه جاهایی از کوچه ما می اومد. پسره مشخص بود دبیرستانیه.این رو ازحرف هایی که تو اتوبوس با دوستاش می زد فهمیدم. ولی قد خیلی خیلی بلندی داشت. یادمه اون دو شب از ترسم تا خونه دوییدم و پسره تا وسطای کوچه می اومد ولی بعد انگار غیب می شد. می خواستم به پدرام بگم ولی همیشه از عکس العمل هاش می ترسیدم. یه وقت هایی خیلی مهربون بود ولی یه وقت هایی هم حسابی پاچه می گرفت. یادمه قضیه رو به آرش گفتم. قرار شد روز بعد بیاد و سرکوچه مون بایسته و پسره که اومد با اشاره بهش بگم کدومه تا حالش رو جا بیاره.


romangram.com | @romangram_com