#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_103


- پدرام توروخدا اذیت نکن من اصلا نمیتونم وگرنه خودم می دیدم داداشی بدو دیگه استرس دارم میمیرم.

پدرام: ا خب چیکار کنم سایت باز نمیشه.

ساکت نشسته بودم و به حرکت انگشتای پدرام روی صفحه کلید کامپیوتر نگاه می کردم. از استرس تمام بدنم سرد شده بود.

پدرام: اا پری اجی بیا ببین این رتبه واقعا مال توست؟

با استرس به سمت مانیتور رفتم. اول باورم نمی شد اما بعد کم کم با دیدن اون رتبه ی سه رقمی که رو صفحه بود لبخند به لبام اومد و یکم بعد شروع کردم به جیغ زدن و دست زدن. به سالن رفتم و به مامان بابا هم خبر دادم. مامان بغلم کرد و بابا هی از آینده حرف میزد و از دانشگاه های خوبی که می تونم قبول شم.

***

همه چیز مثل برق و باد گذشت. تابستون خوبی بود. سریع ثبت نام کردم و رشته م همونی شد که می خواستم. مهندسی عمران ...

خیلی ذوق داشتم وخوشحال بودم از اینکه تلاشام جواب داده. همون ماه های اولی بود که دانشگاه می رفتم و کم کم اخلاق بچه ها اومده بود دستم. سارا هم مهندسی شیمی آورد. اگه مامان اجازه شو بهم می داد دوست داشتم برم تهران ولی حیف که مامان همش بهم می گفت حق نداری جایی جز اصفهان بری. راحت صبح بری دانشگاه و عصر بیای خونه. نه اینکه من ازت بی خبر باشم و همش نگران تو که تو شهردیگه اتفاقی واست ممکن بیفته؟ راحت باشی؟ و و و


romangram.com | @romangram_com