#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_102

بابا: چطور بود بابایی؟

نفسم رو با صدای بلندی بیرون فرستادم و گفتم:

- آخیش تموم شد. راحت شدم. فکر کنم خوب بود.

بابا: خداروشکر

- سریع بریم خونه که دلم می خواد تا شب بخوابم. این چند روزه همش از استرس خوابم نبرده.

بابا: باشه یکم استراحت کن عصر هم خونه بابا بزرگ دعوتیم.

وقتی رسیدیم خونه هر چی سعی کردم که بخوابم نشد. هر چی فحش بلد بودم نثار خودم کردم که تا امروز صبح دلم فقط یک ساعت وقت اضافه واسه خواب می خواست و از استرس نمی تونستم بخوابم و الان ...

دوباره افکار منفیم به ذهنم حجوم آوردن. می ترسیدیم یه سوال رو ندیده باشم و بقیه رو هم جابه جا زده باشم و از این جور حرفا واسه اینکه ازاین افکارم رها شم یه دوش گرفتم و زیر دوش واسه خودم بلند بلند آواز می خوندم تا نتونم به چیزی فکر کنم. بعد هم سریع آماده شدم که برم خونه مامان بزرگ تا حداقل دیگه به کنکور فکر نکنم.

***

romangram.com | @romangram_com