#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_100

***

مشکلات ما تمومی نداشت. هر روز به خاطر دروغ آریان یه ماجرای تازه داشتیم. یادمه روزی که آخرین جلسه کلاس بود بخاطراینکه یه سری بچه ها تکالیفشون رو کامل انجام نداده بودن و آریان هم از قبل عصبی بود تلافیش رو سر بچه ها خالی کرد و از کلاس گذاشت و رفت. بچه ها هم تصمیم گرفتن که یکی به نمایندگی از کل کلاس بره عذر خواهی کنه و استاد رو برگردونه. همه از این پیشنهاد خوششون اومد. موقعی که می خواستن نماینده رو مشخص کنن همه ی نگاه ها به طرف من برگشت. همون موقع خانم ترابی هم وارد کلاس شد. وقتی از موضوع با خبر شد ازم خواست که واسه اینکه جلسه آخربچه ها خاطره بدی نداشته باشن از کلاس برم و پسر داییم رو راضی کنم تا برگرده. تو شرایطی قرار گرفته بودم که نمی شد نه بگم واسه همین به حیاط رفتم. آریان یه گوشه ایستاده بود و سیگار می کشید. اگه دست من بود که همه سیگار هاش رو خرد می کردم چون واقعا از بوش تنفر دارم. به سمتش رفتم و گفتم:

- استاد

جواب نداد.

- استاد بچه ها خودشونم پشیمونن. روز آخری بذارید بچه ها با خاطره خوبی از کلاس جدا شن.

بازم جواب نداد.

- استاد بیشتر کلاس که آزمون هاشون رو خوب دادن حداقل تر و خشک رو با هم نسوزونید.

- منم واسه همین تنبیه شون کردم که این آخری نتیجه تلاش خودشون و من رو خراب نکنن.

همون موقع بود که خانم ترابی اومد. واسه اینکه بعد جلو بچه ها ضایع نشم جو گیر شدم و گوشه آستین آریان رو گرفتم و با خودم به سمت سالن کشیدمش. درحالی که چشماش از تعجب گرد شده بود و انگار شوکه شده بود؛ بخاطر وجود خانم ترابی مجبور شد دنبالم بیاد.

romangram.com | @romangram_com