#ازدواج_توتیا_پارت_91
محمد صدرا- نه مراقب خودت باش. شاید ویروس باشه. یه وقت نگیری.
– باشه نگران نباش. خداحافظ.
تلفن رو قطع کردم و رفتم طبقه ی پایین دیدم مامان خوابیده. به تارا گفتم:
– نگران نباش محمد صدرا ساعت پنج می یاد می بریمش با محمد صدرا رو دروایسی داره. خوابید؟!! چقدر خواب مامان زیاد شده.
تارا نگاهشو از روی مامان برداشت و گفت:
– دیدی؟
– چی رو؟
تارا اشاره ای به مامان کرد و گفت:
– دستبند ـو دیگه.
سرمو برگردوندم و مامان ـو دیدم دستبند محسن تو دستشه.
– نه! چرا اینو انداخته؟!
تارا- فکر می کردم رفته پسش داده ولی نداده.
تارا نگاهشو از روی مامان برداشت و گفت:
– دیدی؟
– چی رو؟
تارا اشاره ای به مامان کرد و گفت:
– دستبند ـو دیگه.
سرمو برگردوندم و مامان ـو دیدم دستبند محسن تو دستشه.
– نه! چرا اینو انداخته؟!
تارا- فکر می کردم رفته پسش داده ولی نداده.
—
– شاید گذاشته بعد عروسی من پس بده. خب مامان جز این و حلقه اش دیگه طلا نداره که. شاید گفته که: «مادر عروسم جلوی فامیلای شوهرِ دخترم نباید کم بیارم.» هان؟
تارا با خیال راحت تر گفت: شاید.
romangram.com | @romangram_com