#ازدواج_توتیا_پارت_90
– قیمه بادمجون.
چشمای مامان برقی زد و گفت:
– وای چقدر ه*و*س کرده بودم. آفرین به تو. تو خیابون یادم افتاده بود می گفتم کاش موبایل داشتم زنگ می زدم بهت می گفتما.. خدا به دلت انداخت..
خدا می دونه اون روز مامان چقدر خورد. انگار یه عمر گرسنگی کشیده بود. همین که قاشق آخر رو فرو برد دویید طرف دستشویی و هر چی خورده بود رو بالا آورد.
تارا در حالی که دلواپس با نگرانی پشت مامانو ماساژ می داد و قربون صدقه اش می رفت گفت: حالا هی بگو دکتر نمی خواد.
– مامان خانم. بعد از ظهر دکتر می ریم.
مامان- یه چای نبات بخورم خوب می شم.
– این خوب شدن نداره. فقط دکتر.
مامان با عصبانیت گفت: توتیا.. توتیا.. باز تو بند کردی؟
تارا- زنگ می زنم امیر مسعود.
مامان با همون عصبانیت گفت:
– شد یه اتفاقی بیوفته و تو امیر مسعود رو.. امیر مسعودو خبر.. نکنی؟
تارا- خب ماشین بیاره زودتر بریم دیگه.
مامان- لازم.. لازم نکرده..
مامان از روشویی اومد بیرون و روی مبل کنار در نشست و نفسی کشید. رنگش عین گچ شده بود. بی سر و صدا رفتم طرف طبقه ی بالا و تلفن اتاقو برداشتم و شماره ی محمد صدرا رو گرفتم. بعد چند تا بوق محمد صدرا تلفن ـو برداشت و گفت:
– به به توتیا خانم. به این می گن تکنولوژی تلپاتی.
– سلام محمد صدرا
– سلام. چرا انقدر نگرانی؟!!
– مامانم امروز دو مرتبه حالش بد شده. هر چی می گیم بریم دکتر گوش نمی ده. تو رو خدا غروب بیا. شاید توی رودروایسی بیوفته بریم دکتر. من خیلی نگرانشم.
محمد صدرا- نگرانی نداره عزیز دلم. ساعت پنج می یام می ریم.
– دستت درد نکنه. تو رو خدا ببخشید از کار و زندگی می اندازمت ها..
محمد صدرا- کار و زندگی من تویی.
لبخندی زدم و گفتم: ممنون. کاری نداری؟
romangram.com | @romangram_com