#ازدواج_توتیا_پارت_9
تارا چنان زد تو سرش و ناله و فغان کرد که محمد صدرا گفت:
– تارا تیر که نخورده؟ ده تا بخیه خورده.
تارا با گریه گفت: کجاش؟
معصومه هم با گریه جواب داد: پیشونیش.
مامان با گریه گفت: الهی براش بمیرم. کجاست؟
– سلام
برگشتیم دیدیم محسنه. خون توی سرم داغ شد، سر به زیر داشت و سر بلند نمی کرد.. مامان با گریه گفت:
– ببین آقا محسن چی کار می کنی؟ جواب مادرتو چی بدم؟
– مگه شما باید جواب بدید؟!!
محسن با اخم منو نگاه کرد و گفتم:
– داداش، داداشتو زدی بعد به خاطر..
محسن- من نزدم، خودش قاطی کرد و سرشو کوبوند تو بوفه.
– آقا محسن، آتش به پا کردی، آتیشت داره قربانی می گیره، با این آتیش دیگه آبی گرم نمی شه و خونه ها رو می سوزونه. داداشتو انداختی گوشه ی بیمارستان، شوهر خواهر من. پسر فردا که خبر اون دل ناغافلت مثل بمب بپیچه توی محل، بابات اونجا می خوابه جای امیر مسعود. (یه زبونم لال می گفت بد نبودا)
محسن عین یه گرگ زخمی به من نگاه کرد و تارا با گریه گفت:
– آقا محسن! شما جای داداش مایید، آقام همیشه می گفت اگه تیمور آدم نیست اگه داداش ندارید که دارید و بدتر از نداشته ـس، آقا محسن عینهو داداش ـتونه. اولین روزی که رفتیم مدرسه شما و اقا محمد صدرا من و آبجیمو از مدرسه آوردید، یه عمر شما رو جای داداشمون دیدیم، جای تیمور بی قید.. چرا این تصور قشنگ رو خراب می کنی؟ چرا داری هر دو خانواده رو به هم می زنی و به جون هم می اندازی؟ آقا جون (پدر محسن) اگه بفهمه نامزدی من و امیر مسعود رو به هم می زنه. از ترس آبرومون، از ترس دهن مردم. این تهران هفتاد سال پیش پُر از دروازه بود. حالا همه ی دروازه ها رو جمع کردن ولی در دهن مردم همیشه بازه، تو رو ارواح خاک مرده هات، تو رو به حرمت نون و نمکی که با آقام خوردی. دهن مردم ـو به نقل ما باز نکن. آتیش جدایی من و امیر مسعود نشو. داغ به دلمون نذار.. آقام با مرگ ناگهانیش به اندازه ی کافی داغمون کرده، داغ عزیز، تهِ داغ هاست.. داغ بابای عزیزم به دلم مونده. داغ امیر مسعود رو هم به دلم ندازید.
تارا با گریه رفت به طرف اتاق امیر مسعود .محسن با اخم و سردرگمی به زمین نگاه می کرد. مامان گفت:
– دیروز که گفتی سفته ها رو ریختم دور، گفتی چک های جعفر آقا رو نقد می کنی و خونه رو.. گفتم: «جعفر آقا اگه صد بار به هر کاری دست زد تو زرد از آب دراومد. اگر به صد نفر اعتماد کرد و بهش از پشت خنجر زدن اینبار عجب کسی رو همراه خودش کرد خدا بیامرز. این جوون واقعاً که عین همون برادریه که آقا جعفر به دختراش نقتشو می کرد.» گفتم: «اگه خدا پسری به من نداده و به اون خدا بیامرز هم یه پسر ناتو داده که ای کاش نمی داد.. ولی حداقل آقا محسن ـو عین یه پسر واقعی تو زندگیمون قرار داده..» آقا محسن من شما رو پسر خودم خوندم.
محسن همون طور سر به زیر گفت:
– این جا که هزار و چهارصد صال قبل نیست که فاصله ی سنی ده، یازده سال فاصله ی سن مادر و پسر باشه نرگس خانم. مگه دل اصلاً عدد می فهمه تا جعفر آقا بودن خواهرم بودید، حالا که جعفر آقا نیست..
– بر چشم بد لعنت. (:D)
محسن با حرص نگام کرد و گفتم: جعفر نیست ولی دختراش هستن، مگه این که ما رو هم سکته بدی.
محسن با حرص و عصبانیت گفت: آقاتو من سکته ندادم. چرا دهنمو باز می کنی؟
محمد صدرا- محسن! توتیا خانم! دیگه شما هم دارید زیاده روی می کنید.
romangram.com | @romangram_com