#ازدواج_توتیا_پارت_10
– آقا محمد صدرا، اگه تیمور اومده بود خواستگاری مادرتون..
محسن خواست با عصبانیت بیاد طرف من که مامان جیغ زد و محمد صدرا جلوی روم ایستاد و با محسن چشم تو چشم شد. از ترسِ عصبانیت محمد صدرا ایستاد، با صدای گرفته ای به محسن گفتم:
– به قبات برخورد؟!
محسن داد زد: من تیمورم؟!
پرستار اومد و گفت: چه خبره؟! اینجا بیمارستانه.. بفرمایید بیرون. اینجا رو با چاله میدون اشتباه گرفتید.
محمد صدرا بدون اینکه حتی یه اینچ اونطرف تر بره گفت: چشم. چشم.. ببخشید.
– آفرین آقا محسن گل نکرده ـت که اینه وای به حالی شکوفه ـت. هنوز شوهر مادرم نشدی می خوای منو بزنی ” با بغض ادامه دادم” لابد شب عروسیتون سرِ من ـو زیر پای مامانم از تنم جدا می کنی.
محمد صدرا با عصبانیت ولی صدای گرفته و خفه گفت:
– خدا ازت نگذره محسن. خدا ازت نگذره!
محسن رو برگردوند و با مشت کوبوند به دیوار و گفت:
– چرا سر لج گذاشتی؟! مگه چیه؟! چرا نه؟ بده می خوام بالا سرتون باشم؟ بالا سر مادر جوونت که نگاه پیر و پاتال های محلتون با مردن بابات افتاده بهش؟ بده که نمی خوام اون طفل معصوم از بدوِ تولد مزه ی یتیمی بکشه؟
مامان چادرشو رو صورتش کشید و با گریه رفت روی نیمکت بیمارستان نشست و منم تا مامان ـو دیدم کنارش نشستم و شونه هاشو توی دستم گرفتم. مامان سر روی شونه ـم گذاشت و گریه کرد.
محمد صدرا رو به محسن گفت:
– تو برو پیش امیر مسعود.
محسن- می خوام نرگس خانم و توتیا رو برسونم.
محمد صدرا با همون جذبه گفت: خودم می برم.
محسن- خداحافظ.
محسن به من نگاه کرد. رنگِ نگاش پر از این بود که حرفشو راست زده. صادقانه که اونطوری نگام کرد که “باور کن”
محمد صدرا- توتیا خانم به مادر کمک کنید بلند شن من می رسونمتون.
مامان سر بلند کرد و گفت: خودمون می ریم آقا صدرا.
محمد صدرا- ساعت دوِ شب؟! دو تا زن؟! تارا رو صبح می یارم امشب پیش امیر مسعود باشه برای هر دوشون بهتره. بلند شید.
مامان- مادر و حاج آقا کجان؟
محمد صدرا- به ملیح زنگ زدم گفتم نگهشون داره آخه امشب افطاری اونجا بودن.
romangram.com | @romangram_com