#ازدواج_توتیا_پارت_82

با گریه من و تارا گفتیم: ایشالله.
تازه سر خاک رسیدیم و مداح هم که اضافه شد شیون ها و گریه ی ما سه تا تازه شروع شد.
از دست دادن پدر برای یک دختر خیلی سخته. به خصوص اگه اون پدر پدری مثل پدر من باشه. مهربون و عاشق دختراش..
هرگز صدای بلند ـشو نشنیده بودم، هرگز اخمشو به طرف خودم ندیده بودم. حتماً اگه سری بعد نیمه شب اراده می کردیم برامون کاری کنه اون کار رو به هر قیمتی انجام می داد.
روی قبرش دست کشیدم و گفتم:
– باباجون چرا داغمون کردی تو که از این کارا بلد نبودی چرا انقدر زود پشتمونو خالی کردی؟
تارا با گریه گفت: بابا جون انقدر عجله داشتی که پسرتو ندیده باید می رفتی؟ عرسوی دختراتو ندیده؟
محمد صدرا آرنجمو گرفت و گفت: توتیا بسه بلند شو، تارا.. تارا بلند شو بسه. ملیحه معصومه بیایید به نرگس خانم کمک کنید. امیر مسعود کجا رفته. تارا بلند شو دیگه.
من و تارا هنوز خودمونو روی قبر انداخته بودیم و گریه می کردیم و محمد صدرا که کنار من چنباتمه زده بود مراسمو جمع و جور می کرد. محسنو صدا زد و گفت:
– محسن، آدرس رستورانو بده مهمونا برن اونجا، بگو آدرسو با بلند گو اعلام کنه.
بعد چندی آدرس رستورانی که محمد صدرا رزرو کرده بود ـو مداح از پشت بلند گو گفت و محمد صدرا گفت: رضا.. رضا داداش این میوه ها رو پخش کن هنوز مونده.
رضا- باشه، توتیا. توتیا بلند شو. بسه تارا. امیر مسعود بیا این تارا رو از رو قبر بلند کن. عمه بسه تو رو خدا. دخترات تو رو می بینند گریه رو از سر می گیرند. مامان بیا کمک عمه نرگس کن.
محمد صدرا من ـو از رو قبر بلند کرد و گفت: توتیا! حالت بد می شه ها بیا یه لیوان آب بخور.
رو کرد به تارا و گفت: تارا.. تارا جان بسه.. “سر بلند کرد و گفت” امیر مسعود کجایی؟
امیر مسعود- رفتم خرما بخش کنم. تارا وای تارا خودتو کشتی. بلند شو ببینم.
امیر مسعود هم تارا رو ازم گرفت و با گریه گفتم:
– مامانم کو؟
امیر مسعود- اونور رو صندلی نشسته نگران نباش ملیحه و مادرم پیششونه.
– امیر علی دست کیه؟ ” سرگردوندم ولی امیر علی رو ندیدم و با هول و هراس گفتم..”
– وایی یا حضرت عباس! امیر علی کو؟ امیر علی.. تارا امیر علی نیست..
محمد صدرا در حالی که سعی می کرد هول و هراس خودشو پنهون کنه گفت:
– نگران نباش، هول نکن
– مامان.. مامان!

romangram.com | @romangram_com