#ازدواج_توتیا_پارت_80
روزی که می خواستم برم پرو لبسا عروسم هفت نفر بودیم. صاحب مزون لباس عروس می گفت: تا حالا انقدر همراه برای یک عروس ندیده بودم.
لباس عروسم ـو دستم داد و گفت: این فقط پرو ـه. زیبایی لباست کار داره.
یه لباس عروس دکلته ی مدل عروسکی بود با اون دامن پفی با نمکش. لباسو که تنم کردیم نه تزئینات روش داشت و نه پف و دامن. نا امید از تو اتاق گفتم:
– خانم پس پفش کو؟
همه از پشت در اتاق خندیدند و مامان گفت:
– مادر اونو که الان نمی ذارن.
محمد صدرا- در رو باز کن ببینمت.
با شیطنت گفتم: نه محمد صدرا. تو باید روز عروسی لباسمو تو تنم ببینی. شگون نداره.
محمد صدرا نا امیدانه گفت: توتیا اذیت نکن من دل تو دلم نیست که تو رو تو لباس عروسی ببینم. در رو باز کن.
تارا- نه محمد صدرا، تموم مزه ی عروسی به اینه که تو ناگهونی توتیا رو توی لباس عروس ببینی.
مهری خانم- آره مادر. تو بیا برو کنار بذار ما ببینیم.
در اتاق پرو رو باز کرد و گفتم: محمد صدرا رفتی کنار؟
محمد صدرا با حال گرفته گفت: بله.
– اون طوری حرف نزن دلم برات می سوزه بعد سورپرایز بی سورپرایز.
معصومه چشمکی به من زد و با آب و تاب گفت:
– وای داداش نمی دونی توی این لباس عروس توتیا چی شده. هلو.
ملیحه خندید و گفت: معصومه اذیت نکن داداشمو گ*ن*ا*ه داره. داداش لباس کامل نیست. الان زیاد شبیه لباس عروس نیست همون بهتر که روز عروس تو تن توتیا ببنیش.
مهری خانم سریع یه پولی دور سرم گردوند و گفت:
– الهی قربون قد و بالات برم عروسم توی این لباس با این که نصفه کاره و نا تمومه ولی عین عروسکا شده.
محمد صدرا- خب مادر اونطوری نگو دل من آب شد.
مامان رد زیر گریه و من با تعجب گفتم: مامان!
تارا هم با گریه گفت: مامان، گریه نکن. توتیا که قراره پیش خودمون باشه.
مامان- آره می دونم باور نمی شه دخترم انقدر بزرگ شده.
romangram.com | @romangram_com