#ازدواج_توتیا_پارت_75

– وای محمد صدرا. این خیلی خیلی خیلی قشنگه. وای تا حالا دستبندی به این قشنگی ندیده بودم. بنداز دستم.
محمد صدرا با خنده گفت: خوشت اومد؟
– خیلی. عاشقش شدم.
محمد صدرا تو چشمم نگاه کرد و گفت: بیشتر از من.
با لبخندی با شوق نگاهش کردم و گفتم: احساس من به تو دنیایی فرق داره. با هر عشقی .
چشمای محمد صدرا برقی زد و دستبند ـو تو دستم انداخت و دستم ـو ب*و*سید. بند دلم پاره شد. بهش نگاه کردم و گفتم: محمد صدرا!
محمد صدرا تو چشمام نگاهی عمیق کرد و گفت:
– خیلی دوستت دارم. باورت نمی شه که چقدر این حس به من تسلط داره و منو احاطه کرده. دلم می خواد وقتی می یام تو خیابون هر چیزی که خوب و قشنگه برات بگیرم تا خوشحال بشی. می خوام تموم دنیا رو به پات بریزم تا بدونی چقدر دوستت دارم.
با تعجب و یکه خورده گفتم: واقعاً؟!!!
محمد صدرا با کمی وارفتگی گفت: تو هنوز باورت نشده که من دوستت دارم؟!
سریع برای این که از ناراحتی درش بیارم گفتم: چرا، چرا می دونستم. باور دارم.
ولی حقیقت این بود که من احساس پاکِ محمد صدرا رو درک نمی کردم. نمی گم دوستش نداشتم اتفاقاً خیلی هم دوستش داشتم ولی.. مطمئن بودم که احساس من دور از عشقه. برای محمد صدرا شوهری به خوبی اون دوست داشتن بدون عشق نامردی بود و من اینو خوب می دونستم و تو قلبم عذاب وجدان داشتم.
وارد خونه شدیم. به طرف مامان رفتم که امیر علی تو ب*غ*لش بود و داشت امیر علی رو دست امیر مسعود می داد. گفتم:
– مامان یه لحظه بیا.
مامان دنبالم به اتاقش اومد و گفت: چیه؟
دستبندمو نشونِ مامان دادم و گفتم:
– تحویل گرفتی؟ محمد صدرا خیلی وظیفه شناسه. می دونه چیکار کنه.
مامان لبخندی زد و گفت: مبارک باشه، خیلی قشنگه.
با لحن آرومتر گفتم: ممنون. می دونی مامان محمد صدرا خیلی پسر خوبیه. مثل یه شاهزاده با اسب سفید که آرزوی خیلی هاست احساس می کنم براش کمم.
مامان اخمی کرد و گفت: بیخود احساس می کنی. چیت کمه؟ چه نقصی داری که برای محمد صدرا کم باشی؟ تازه بار خرید خونه رو هم که از رو دوشش برداشتی. دیگه چی می خواد؟ زیادشم هستی.
لبم به زیر دندون کشیدم و گتفم: اون منو بیشتر دوست داره.
مامان- خب مردا باید بیشتر زناشونو دوست داشته باشند. عشق بیشتر در دوران زندگی به وجود می یاد نترس.
نفسی کشیدم و گفتم: آره، حتماً همینطوره.

romangram.com | @romangram_com