#ازدواج_توتیا_پارت_72
– حلقه امونو می ریم بازار طلا و تازه سرویس هم قرار بود از انجا بخریم ولی من از این خیلی خوشم اومد. ” سرویسو از جعبه درآوردم و مامان وا رفته گفت:”
– تویتا! چرا انقدر سبک؟
– من ظریف دوست دارم.
تارا- وای چقدر قشنگه بذار ببینم.
– محمد صدرا گفت طلاهام باید دست مامانش باشه که سر عقد بهم بدن فک کنم یادش رفته ببره.
تارا- چه بهتر، ما هم دیدیم. “انداختم گردنم و تارا گفت” خیلی قشنگه، وای چقدر بهت می یاد توتیا.
مامان پوزخندی زد و گفت: این خیلی ظریفه مگه محمد صدرا نداره که اینو انتخاب کردی؟
– مگه من به خاطر طلا با محمد صدرا ازدواج می کنم؟ تازه نمی خواستم فکر کنند دارم از شرایط مالی محمد صدرا سوءاستفاده می کنم. بعدشم خواهر منم عروس اون خونواده ـست باید ثابت می کردم بابامون ما رو چشم و دل سیر پرورش داده مگه نه تارا؟
تارا سری تکون داد و گفت:
– آره خواهر، بهتر که اینو انتخاب کردی، خونواده ی امیر مسعود اینا وظیفه شناسند. من قول می دم سر عقد، خوشدون کلی طلا بهت می دند چون با این سرویسی که تو خریدی خوب بهشون نشون دادی که آدمی با حیایی هستی و تو خرید ولخرج نیستی.
مامان- آره، به همین خیال باشید. گربه رو دم حجله می کشند. الان داغند و هر چی بگی می گن چشم پس فردا می گن «می خواستی بخری ما که گفتیم هر چی می خوای انتخاب کن» زرنگ باشین.
– نه مامان خانم، از قدیم گفتن دم روباه از زرنگی تو تله است. این کارا زرنگی روباهه. طلا بخریم یک کیلو جلوی فامیل نداشتمون قمپز در کنیم و شوهرای بدبختمون جلوی کوره ی آتیش کارگاه عرق بریزند که چیه ما زرنگیم؟
مامان- اوه، حالا بذار عقدش بشی بعد بگو شوهر شوهرم.
اخم کردم و گفتم: الانم ما زن و شوهریم، زن و شوهری به همون یه خط عربیه که می خونند؟ آدم این موقع ها همراه بودنشو نشون می ده.
مامان- ما نکردیم پشیمونیم، شما هم نکنید پشیمون بشید. از ما گفتن.
به مامان نگاه کردم و مامان گفت:
– باز اونطوری داری نگاه می کنی؟ انگار به نعل بندش چشم دوخته.
– اگر قراره برام طلا بخره که دور از جونش دور از جونش سرشو گذاشت زمین کفن خشک نکرده برم سراغ هم سفره اش تا نخریده هاشو برام جبرام کنه برام نخره سنگین ترم.
– باز اونطوری داری نگاه می کنی؟ انگار به نعل بندش چشم دوخته.
– اگر قراره برام طلا بخره که دور از جونش دور از جونش سرشو گذاشت زمین کفن خشک نکرده برم سراغ هم سفره اش تا نخریده هاشو برام جبرام کنه برام نخره سنگین ترم.
—
مامان با عصبانیت بالش کوپیگ امیر علی رو پرت کرد طرف من و گفت:
– ای پاشنه ی دم ساوییده ی چشم سفید، زبون نیست که نیش عقربه. حرفای بند تمبونی ـت تموم نداره، بچه نزاییدم که. قاتل جون و سوهان روح زاییدم. دست زائو سنگین بود وگرنه نه بابای خدا بیامرزت و نه منِ بخت برگشته دریده و بریده نبودیم.
romangram.com | @romangram_com