#ازدواج_توتیا_پارت_67

لبخندی پر رنگ زدم و به محمد صدرا نگاه کردم که با شور خاصی بهم نگاه می کرد. از قضاوت هایی که در موردش کرده بودم پشیمون شدم، چقدر نگاهش گرمه، به دلم قدرت می ده انگار خدا یه بار دیگه یه پشت گرم مثل بابا بهم داده. نگاهم به دایی رسول افتاد انگار رنگش باز شده بود و با ل*ذ*ت نگاه می کرد. سری به تأیید تکون داد و زن دایی ساره با یه حالت خاص از ته دل گفت:
– آقا محمد صدرا هوای این دختر ما رو خیلی داشته با ها.
محمد صدرا با شوق گفت: چشم رو چشمم.
مصی بلند شد و ظرف شیرینی برداشت. اول جلوی من و محمد صدرا گرفت و محمد صدرا یه شیرینی برداشت و جلوی دهن م گرفت. یه گاز کوچیک به شیرینی زدم. همون شیرینی رو محمد صدرا هم یه گاز زد و همه دوباره دست زدند و دایی رسول گفت: ایشالا زندگیتون هم مثل این شیرینی شیرین باشه.
معصومه به تموم مهممون های حاضر در جمع شیرینی تعارف کرد و محمود خان گفت:
– ایشالا بعد سال جعفر آقا عروسی رو بر پا می کنیم. شما موافقید نرگس خانم؟
مامان به محمود آقا نگاهی کرد و گفت:
– اجازه ی ما دست شماست. چرا که نه.
محمود آقا لبخندی زد و گفت: مبارک باشه.
به مامان چشم دوختم. چی تو سرش می گذشت؟ چی باعث شده انقدر آروم باشه؟ یعنی واقعاً عشق محسن از سرش رفته؟ پس دیروز کجا بود اون همه مدت؟ خیال می کردم رفته پیش محسن، شاید رفته بود سر خاک بابا. محمد صدرا آروم گفت:
– به چی خیره شدی؟
– به مامانم. اون آرومه ولی آرامشش منو آشوب می کنه.
– چرا؟!! این که خیلی باید خوشحالت کنه!
– آره ولی یه حسی بهم می گه که آرامش مامانم عین آرامش قبل طوفانه، می گن سر مار رو که قطع کنی تا نیم ساعت می تونه نیشت بزنه. عشقی که میون مامان و محسن بود شاید هنوز هست و عین مار می مونه. همه خیال می کنیم سر مار رو زدیم نمی دونیم هنوز ممکنه نیشمون بزنه.
محمد صدرا دستمو گرفت و گرمای دستش اولین باری بود که به دستای سردم گرما می داد و آرومم می کرد. با محبت زیادی گفت:
– توتیا جان، انقدر نگران نباش، همه چیز تموم شد. من بهت اون شب اولی که ماه رمضونی اومدی دم در خونه و با محسن جر و بحث کردی قول دادم که همه چیزو درست کنم. الان هم بهت قول می دم نذارم درست کرده هامون خراب بشه.
به محمد صدرا نگاه کردم و گفتم: اگر واقعاً عشق بود که به این سادگی ها ماجرا تموم نشده.
محمد صدرا سری تکون داد و گفت: تموم شد عزیزم.
لبخندی زدم. اون منو عزیزم صدا زد و من تا حالا این کلامو از دهن یه پسر نشنیده بودم. این کلمه ی ل*ذ*ت بخشو اولین بار از دهن نامزدم محمد صدرا شنیدم.
اون شب با محمد صدرا بعد مجلس بله برون رفتیم بیرون و شامو توی یه رستوران مجلل خوردیم و بعد شام به بام تهران رفتیم و محمد صدرا از خاطرات دوران بچگیمون گفت. خاطراتی که من از کودکیم یادم نبود ولی اون خوب به یاد داشت و من هم ازش خجالت می کشیدم هم می خندیدم.
محمد صدرا ساعت یازده شب منو به خونه برگردوند و قبل این که به داخل خونه برم دستمو گرفت و گفت:
– توتیا من جای خالی خیلی ها رو برات پُر می کنم و تا لحظه ای که کنارتم نمی ذارم احدی آزاری بهت برسونه حتی اگر اون یه نفر مادرت یا برادر من باشه. اینو بهت قول می دم.
دلم انقدر گرم شد که تو چشمای سیاه محمد صدرا چشم دوختم و گفتم:

romangram.com | @romangram_com