#ازدواج_توتیا_پارت_6

– جسد ـشم رو شونه هات نمی ذارم.
محسن- تو رو سننه، ننه اش یا باباش این خواهر بزرگت ” اشاره به تارا” حرفی می زنن؟ تو شدی نخود آش، نرگس باید بگه منو نمی خواد.
– زبون نرگس منم، نع نــــع نــــــــع نــــــــع.
محسن- من باهاش ازدواج می کنم نه تو نه هیچ کس دیگه هم نمی تونه جلومو بگیره. اینو تو گوشت فرو کن. ” محسن رفت و من با گریه به محمد صدرا که جلوی روم چنباتمه زده بود نگاه کردم و گفتم:” آقا محمد صدرا به خدا اگه شوهر مادرم بشه و مجبورش کنه که شوهرش بشه خودمو آتیش می زنم.
محمد صدرا لبشو گزید و گفت: قسم خدا رو خور، گفتم بسپار دستِ من. پاشو.. تارا کمک کن بلند شه.
صدای داد محسن و امیر مسعود از خونه اشون می اومد. تارا زد به گونه اش و گفت:
– وای امیر مسعوده..
محمد صدرا- بیا تارا.
تارا با نگرانی چشم از خونه برداشت و آرن منو گرفت و محمد صدرا با صدایی که سراسر شرم و حیا بود با خجالت گفت:
– توتیا خانم، تارا به خدا من می دونم با چه رویی به صورت شما نگاه کنم. به ولای علی اگر می فهمیدم همچین چیزی تو سرشه نمی ذاشتم شما بفهمید تا خودم این مشکل رو حل کنم، شما از کجا فهمیدید؟
– دایی رسول زنگ زد، گفت که آقا محسن مادرمو ازش خواستگاری کرده. به خدا داییم آقایی کرده که نزده تو گوشش، خیلی خودشو کنترل کرده که به یه جمله ی “جوون حیا کن” بسنده کرده. آقا محمد صدرا اگر داییم کوتاه اومده از سر بی غیرتی نبوده، از سر حرمتی بوده که واسه هم نون و نمکی بابام و آقا محسن، قائل شده. واسه خاطر حرمت آقا اسدالله خان ـه که کل محل تا کمر واسش خم می شن وگرنه آقا محسن با حرفش برق از سر خان داییم پرونده.
محمد صدرا نفسی کشید و گفت: بله، می دونم.
با بغض گفتم: ما دختریم، دخترا جونشون به باباشون بنده، نفس ـشون باباشونه، آقا محسن یه تیر زده صد جای قلبمونو شکونده. خاطر خواهیشو به جون بگیریم یا جای بابامونو می خواد بگیره. سن و سالشو هضم کنیم یا بی حرمتی ـشو، به خدا که شما می دونین من جز تا همین قدری که دارم با شما صحبت می کنم صدام با نامحرم بالاتر نرفته، چه برسه به یقه گیری، به شاخ و شونه کشیدن..
محمد صدرا- می دونم…
با بغض گفتم: ما دختریم، دخترا جونشون به باباشون بنده، نفس ـشون باباشونه، آقا محسن یه تیر زده صد جای قلبمونو شکونده. خاطر خواهیشو به جون بگیریم یا جای بابامونو می خواد بگیره. سن و سالشو هضم کنیم یا بی حرمتی ـشو، به خدا که شما می دونین من جز تا همین قدری که دارم با شما صحبت می کنم صدام با نامحرم بالاتر نرفته، چه برسه به یقه گیری، به شاخ و شونه کشیدن..
محمد صدرا- می دونم..

رسیدیم به خونه امون و گفتم: آقا محمد صدرا ریش و قیچی دست خودتون. هر گلی که زدین به سر خودتون و بعد به سر ما زدین. این کار عاقبتش نه به شما خیره نه به ما، به قرآن مجید اگه آروم گرفتم به حرمت حرف شماست. می دونم که حرفتون حرفه. مرده و حرفش..
محمد صدرا در حالی که سرش به زیر بود گفت: چشم. ” دستشو روی چشمش گذاشت و این حرف رو گفت.”
سرمو به زیر انداختم و گفتم:
– چشمتون بی بلا، بفرمایید داخل؟
محمد صدرا- ممنون، سلام به نرگس خانم برسونید، از طرف ما عذر خواهی کنید، به خدا روم نمی شه بیام و خودم عذر خواهی کنم.. شرمنده ام..
– دشمنتون شرمنده، ببخشید، ببخشید تو رو خدا آبروریزی کردم به قول مامانم جوش که می یارم آتیشم با هیچ آبی خاموش نمی شه، روم سیاه..

romangram.com | @romangram_com